عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

7 مــــــــــــــــــــــاهگی گل پسرم

  مامان چرا من همش سُـــــــــــــر می خورم ؟........       آهان فهمیدم آدم بزرگا چجوری میشینن ؟ اینجوری ژست میگیرن ... بعدش میشینن ....خوب شد آخ جون یاد گرفتم ...فقط کافیه کمی تمرکز بکنم اونوقت میتونم همه کار بکنم هه هه هـــــــــــه       ای بابا باز هم که افتادم .... مامان جونم چقدر سخته که شبیه آدم بزرگا بشی .... ای خدا خودت تو این راه کمکم کن ......     خوب نور ، صدا ، تصویر برداشت هزارم          حالا این دفعه دوربین با ما جور نمیگه ......آقا چرا رفتی اون   بالا می خوای بگی تو...
15 آبان 1390

آسمان وقف نگاهت گل من

  به یاد داشته باش !   خدا در دستیست که به یاری می گیری ،   در قلبیست که شاد می کنی   در لبخندیست که به لب مینشانی   خدا در عطر خوش نانیست ، که به دیگری می دهی ،   درجشن و سروریست که برای دیگران بپا می کنی ،   و آنجاست که عهد میبندی و عمل می کنی !       زنده باد کوچک بودنهای مفید، زنده باد ...      پسرکمان داره کم کم و برای اولین بارغذا رو مزمزه میکنه .اینجا داره فرنی رو میخوره و چه کیفی هم میکنه که داره با قاشق غذا می خوره . الهی قربونت بشم .... تو با این قیافه نمکی ، ...
9 آبان 1390

از دل تا قلم

به نام خدای بلندآسمان   آتشی که نمى سوزاند " ابراهیم " را و دریایى که غرق نمی کند " موسى " را کودکی که مادرش او را به دست موجهاى " نیل " می سپارد تا برسد به خانه ی تشنه به خونش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد آیا هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ، " نمی توانند " پس به " تدبیرش " اعتماد کن به " حکمتش " دل بسپار به او " توکل " کن و به سمت او " قدمی بردار " تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا ب...
3 مهر 1390

پیش به سوی 5 ماهگی

مثل مداد باش....     پسرک وارد اتاق شد و دید پدربزرگش مشغول نوشتن است.     پرسید: «پدربزرگ، درباره چه می نویسید؟» پدربزرگ جواب داد: «درباره ی تو پسرم. اما مهمتر از نوشته ام،  مدادی است که با آن می نویسم.    می خواهم وقتی بزرگی شدی مثل این مداد بشوی.»   پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید.    گفت: «این هم مثل بقیه ی مدادهایی است که دیده ام.»    پدربزرگ گفت: «بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی.  در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، در بقیه ی عمر...
30 مرداد 1390

بابایی تولدت مبــــــــــــــــــــــــــــــــارک

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم از طرف : مامان هانی و عدنان پسری         امروز هر سه باهم رفتیم رستوران ژوانی و تولد بابا فرزاد و سالگرد ازدواج مون ،   هر دو رو جشن گرفتیم کلی هم بهمون خوش گذشت .   خیلی دوست دارم عزیزم در قلبمی عشقمی   ...
14 مرداد 1390

پنجمین سالگرد ازدواج مامان هانی و بابا فرزاد

به نام نامی اش یکتای مهربان       عشق،عشق می آفریند. عشق زند گی می آفریند. زندگی رنج به همراه دارد. رنج دلشوره می آفریند. دلشوره جرات می بخشد. جرات اعتماد به همراه دارد. اعتماد امید می آفریند. امید زندگی می بخشد. زندگی عشق می آفریند. عشق عشق می آفریند در زندگی روزمره ما آدمها، عشق به بسیاری ازچیزهای اطرافمان حس میشود ،مانند عشق به طبیعت و موجودات جاندار ،عشق به خانواده ، عشق به همســـــــــــــــــــــرو عشق به فرزنـــــــــــــــــــــــــــد و اینبار بعد از 5 سال زندگی مشترک و پر از عاشقانه های سبز بین من و فرزاد خدای خوبیها و مهربانیها امسال عشق شیرینی به زندگی...
12 مرداد 1390