عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

زیباترین آرزوی تـــو

و اما تو عدنان پسر دوست داشتنی من ..   این روزهادریا دریا مهربانی ات را نثارم می کنی  ...   این روزها مدام هوس یک چیز در سر داری   روزی نیست که این خواسته زیبایت را بیان نکنی و با گفتنش صورت نازنینت غرق در شادی نشود ...   می شود  ... ؟!   تو : مامان می شه یه نی نی داشته باشیم  ؟   مامان فقط باطری نداشته باشه .( فدای تفکر کودکانه تو که نمی خواستی اون نی نی عروسک باشه )   مامان بیاد توی تخت من بخوابه ، باهاش بازی کنم . بهش غذا بدم ....   مامان مثلا من یه دکمه بزنم نی نی زود زود بی یاد میشه مامان ؟ ...
24 مهر 1393

با تو ، تا تو ...

 "یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت ."   دعوت به یک جشن عروسی هستیم .   لباسهایت را می پوشانم موهایت را با همان لطافت خاصی که داره   برایت شونه میزنم ، مثل همیشه و از همان کودکی عاشق لباس خوب و شیک بودی .     خیلی خوشحال و راضی بودی از لباسهای تمیز و خوبی که برای جشن پوشیده بودی که   با دیدن پدرت با کت و شلوار و کروات میگی :   بابا جون ؛ چقدر ماه شدی   قلبم شروع کرد به محکم تر زدن... و وقتی از سینه ام بیرون زد که گفتی: منم می خوام آ...
17 مهر 1393

هیچکس مثـــــــل تـــــــــــو نیست...

  تو همچون خورشید   بی منت و با مهر بر هر کسی می تابی       تو آیا عاشقی کردی که می فهمی عشق یعنی چه ؟   تو آیا با شقایق بوده ای گاهی ؟     اصلا من نقاشم. نقاش زیبایی های تو در ذهنم. نقاش مهربانی های تو در دلم.   نقاش لبخند تو در چشم هایم. نقاش بوسه های کودکانه ات بر گونه هایم  ...   ...
10 مهر 1393

خوابـــــــــی خوشمزه !

ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من   ترسم صدای پای تو، خواب است و بیدارش کند         شب بخیر ای عشق من ای نفس من ای همه کسه من   شب بخیر ای بهترینم ای زیباترینم ای مهربان ترینم   شب بخیر ای امید من ای طلوع من ای ساحل آرامش من   شب بخیر ای یکی یدونه   خوب بخوابی مهتاب من ای ماه من       خواب هایت همیشه آرام، مثل چشمانت...   دل نوشت : چند روزیست حس زیبا و عمیقی به این تصویر دارم.....   دوستت دارم نازنین مادر ...
4 مهر 1393

آفتاب گرم تابستان ...

یک همچین خوشی هایی میان روز مرگی سر و کله اش پیدا شده است ...       یکی از دلخوشی ها این روزهایمان     خوردن بستنی و هندوانه خنک     یک لیوان آب     چندتا تیکه یخ...     در گرمای 43 درجه تابستان چه لذتی دارد     از اینها بگذریم ...    لباس تابستانی پوشیدنه گل اندام ما این روزها عالمی دارد ...   آستین کوتاه می پوشی و من هی دستات رو می بوسم ، بازوهات رو لمس می کنم .   آخ که چقـــــدر لذت بخش است . چقــــدر...
28 مرداد 1393

خداحافط پوشک شبانه !

 قرار است كه تمامش كنيم دوران با پوشك بودنت در شبها  را . قرار است اين مرحله را هم به اتمام برسانیم به لطف خدا.    امروز یک هفته ای هست که ترک شیشه شیر را کردی و دیگر شبها شیر نمی خوری ،   بماند که این یک هفته چقدر بی تاب بودی دلبندم .   اما چاره جز اینم مگه هست؟   مگه  می تونم دوران نوزادیت رو نگه دارمش  ؟   جانِ مادر؛ گلِ ناز مادر...؛   حالا تو بزرگ تر شده ای و من حیرت زده ام؛ حیرت زده ی این روزهای تو ! مات   تو ، عدنان ....
7 مرداد 1393

شیشه شیر ...

    قربون لپت که هنوز از پر و خالی شدن شیر، بالا و پایین می ره.   که هنوز انقـــدر شیر رو دوست داری. که هنوز تا از دهنت در میاد، دنبالش می گردی و بهانه ش رو می گیری.   کودک کوچک دلنشینم؛    امروز از مرحله ی جنین بودن و نوزاد بودن و... در آمدی!     الان دیگر  3 سال و 3 ماهه ای، یک "کودک" نوپای 3 سال و 3 ماهه!   شیشه شیرت را به یاد داری؟ همان بی رنگ یاد آور روزهای خوش رنگ نوزادی... همان که با همان مکیدن نخست، شیفته اش شدی...
30 تير 1393