عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

بازی آب و رنگ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام    امروز ؛ صبح جمعه پاییزی و پسرک کوچک ما  که میخواست یک بازی جدید داشته باشه .   زیبای خیال انگیز ما میرود سراغ بالکن بزرگ خانه یمان که در این جور مواقع   همیشه به دادمان رسیده .. .   میگوید مامان دوست دارم توی بالکن بازی کنم و ما به دوست داشتنش احترام میگذاریم   و گفتیم چه بازی بهتر از بازی رنگ کردن با آب ...   سطل رو پر از آب کردیم و یک قلموی بزر...
21 آذر 1393

کاردستی

بازی امروز نیازی به وسیله ی خاصی , خلاقیت خاصی , استعداد خارق العاده ای ,   مهارت های کمال یافته ای ! و ... ندارد   اما هدف من یکی نقش داشتن خودش در پیدا کردن رنگها بود و دیگری   شناخت بزرگ و کوچک بودن اشکال   قیچی مخصوص کودک  ..مقوای رنگی  ... چسب ... عدنان  ... مادر به همراه دوربین  ...   چه شودددددددددددد       یعنی وقتی عدنان میره تو فاز کار کردن من دلم میخواد زمان بایسته     آرامشم    بدان که  تمام لحظه های مرا ت...
3 مرداد 1393

5 . ساختمون سازی ....

هر صبح تولدی دیگر است در خانه سبز ما ...   سلام ماه روشن خانه ی کوچک من ....   امروز می خوایم یه بازی بکنیم که مهندسی و اجراش همش با پسرکمان هست ....   بازی امروز رو خودت از اول خلق کردی ...   هر چه حجم چوبی داشتی رو جمع کردی و بساط کردی وسط خونه ...   و ما هم طبق معمول نشستیم به تماشای دلبرکمان ...   مامان میخوام سابخون (ساختمون ) درست کنم ...   درست کن جان مادر ...   از بس که این روزها توی هر کوچه و خیابون ساختمون سازی و سر و صدای   ساخت و ساز می یاد گل گندم ما هم ساختم...
25 خرداد 1393

4 . آقا پولیس ...

قربون اون پولیس بودنت برم من ...   عزیزم ، تمام هستی من ...   دیشب قبل از خواب از من قول گرفتی تا برات لباس پلیس بپوشونم و شما  آقا پلیس بشی   و با ماشین هات بازی بکنی چقدر صبح خوشحال بودی .   صبح تا از خواب بیدار شدی یادت مونده بود که امروز می خوای پولیس بشی ....   با هم رفتیم توی اتاقت سراغ  کمد لباس هات تا لباس مناسب برای پلیسی رو انتخاب کنیم ...    جان مادر! با سلیقه خودش و بعد از تست چندین لباس بالاخره تونست لباس مورد علاقتش   رو پیدا کنه ..   مامان این خوبه اینو بپوشون برام بشم آقا پولیس ... ...
8 خرداد 1393

3 . ماهی های حـوض عـدنانی ...

همه من ؛   عــــــدنانم     دوست ت دارم    اندازه ی يه عالمه    به اون خدا که ميشناسيش    هر چی بگم بـــــــازم کمه   این روزهای که با تو بودنمان می گذرد به کودکانه های تو؛   پسرک نازم ؛   امروز که شما توی یک هوای گرم بهاری حوس آب بازی کردی   ما هم که عاشق آب بازی رفتیم حمام و ظرف رو پر از آب کردیم و بقیه بازی رو سپردیم دست شما کاوشگر پاک و قشنگ ،  و به فکر های پُر از شور و بکــر تو و کار های نابَت !     و بعد می روی و تمام ماهی ه...
25 ارديبهشت 1393

2 . تــو را بــا تپــش هــای قلبــم ســرودم!

راز این گفته فقط باد صبا میداند                   دارمت دوست بقدری که خدا میداند   این روزها چه بهشتی شده میان دلم...   این روز ها که من...   اردیبهشت را کنار بهشتِ چشم های تـــــــــــــــو زندگی می کنم ...   چه زیباست دیدن ، پسرکمان که با عروسکهایش جشن تولدی به پا کرده ... با تو ؛ لحظاتی را  می گذرانم که جز زیبایی در آن نیست ! مامان بیا ... بیا ببین ...   می آیم می نشینم روبروی اردیبهشت چشم های تو و بهار می شوم... بهشت می شوم...   &nbs...
9 ارديبهشت 1393

1. آدمکــــــــــــــــــــ های خمیری

به نام خدای هنرآفرین     دیدن بازی کردن دُردانه یمان جدای از لذت بخش بودنش , بسیار برای من آموزنده است ... هر حرکتشان نشانه ایست به این که :  هنوز می شود ** بود ** ....      ساعت 11:30... امروز در یک صبح باران زده بهاری پسرکمان ، تصمیم گرفت " چشم چشم دو ابرو رو ، با خمیر بازی اجرا بکنه ... وسایل خمیر بازی رو آوردیم ... ملافه مخصوص بازی رو پهن کردیم کف اتاق . دلبندمان هم نشست کنار ما و شروع کردیم ... مامان جون سینی رو بده! بفرما  نفسم ... چی می خوای درست کنی ؟ و تو ای نازنین شروع میکنی با لحن شیرین به خوندن ( چشم ، چشم ،&...
8 ارديبهشت 1393
1