عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

شروع زندگی 3 نفره

سلام خداجونم سلام پسرم دوباره اومدنت رو خوش آمد میگم و دوباره از خدا ممنونم که پسری به این شیرینی و زیبایی به ما داده . از امروز دیگه باید مسئولیت بزرگ بچه داری رو خودم به تنهایی شروع کنم . امیدوارم تو هم بهم کمک کنی تا این روزهای خوب کودکیت روزهای به یاد ماندنی برای هر دومون باشه .خیــــــــــــــــــــــــــلی خیـــــــــــــــــــــــــــلی عاشقتم .  چند تا عکس زیبا از اولین روز تا به امروز .     ...
20 ارديبهشت 1390

خونه مامی جونی و ددی

زندگی زیباست . زندگی را همان گونه که هست ، دوست بداریم که در کنار مشکلاتش باز طبیعت زیباست باز باران می بارد و عشق لا یتناهی وجود دارد . عزیزم ، یکی یدونۀ مامان ،هر روز که می گذره تو داری برای منو بابات شیرین ترمیشی . می گن بچه روزش که تموم بشه دیگه نگهداریش برای پدر و مادر راحت ترمیشه البته بزرگترها هم خیلی این چند وقت کمک کردن تا من و بابات بچه داری رویادبگیریم . بعد از یک هفته ماندن خونه مامان توران و بابا فرجی مهربون حالا نوبت خونه مامی جونییه .خاله مهسا لحظه شماری میکرد برای رفتن به خونه مامی جونی.شبها با هم می خوابیدیم من هم کم کم دیگه به بیداریهای شب و شیر دادن به تو عادت کرده بودم . ای...
10 ارديبهشت 1390

خونه آنا و بابایی

سلام خدای دوست داشتنی من ، سلام به وبلاگ زیبای پسرم عدنان .  بعد از شب نام گذاری یعنی شنبه و یک شنبه فامیلهای من و بابات اومدن خونمون برای عرض تبریک و دیدن فرشته ای که خدا بهمون هدیه داده بود البته فقط خانومها اومدن .آخر هفته هم قرار بود بریم خونه مامان توران وبابا فرج مهربون تا کمی من استراحت بکنم دوباره برگردیم خونمون .چون بابا فرجی میخواست بره انگلیس اول خونه اونا رفتیم بعد هم میریم خونه مامی جونی و ددی . صبح جمعه بود که بابات برات لباس خوشگل پوشوند و ازت تند تند عکس می گرفت و قربون صدقه  میرفت من هم داشتم وسایلامونو جمع وجور میکردم تا زودتر بریم. نهار هم قرار بود بابا فرجی برامون کباب درست بکنه . خاله نرگس با خانواده و عمو ف...
1 ارديبهشت 1390

حرفی از نام تو

به نام خداوند پاك، كریم، حكیم، بزرگ و مهربان   سلام عزیزم ، پسرم ، نازنینم ،امروز دیگه باید نام دار بشی . نامی که زیباست و لایق توست . نامی که امیدوارم در آینده هم دوستش بداری و به آن افتخار کنی قبلا در مورد اسمت توی پستهای قبلی توضیح دادم و بهت در مورد معنی آن کلی مطلب نوشتم که امیدوارم با خوندنش پی به ارزش وزیبایی آن ببری . از صبح دو تا مامان بزرگها و دو تا خاله ها برای شام شب  کلی تدارک میدیدن . من هم فقط داشتم با تو بازی میکردم و استراحت میکردم احساس میکردم که یک ساله نخوابیدم و خیلی خوابم می اومد ولی توی شیکمو همش شیر میخواستی و من مجبور بودم بیدار بشم . ساعت 6 عصر بود که مهمونها کم کم تشریف آوردن .( خاله به به ، با...
26 فروردين 1390

عشق پدر به پسر

ب نام آنكه دار قالی زندگی را او بر پا كرد عدنان عزیزم .پسر دوست داشتنی ما، از امروز دیگه باید زندگی سه نفره ما شروع بشه . تو هم دیگه باید از امروز زندگی جدیدی رو با پدر و مادرت توی این خونه شروع بکنی .همه مهمونها رفتن ما هم خیلی خسته بودیم . دیشب هم مامانم طفلی با اینکه خسته بود ولی شب پیش من خوابید . ولی تا صبح بابات ازت مراقبت کرد و تا بیدار می شدی تو رو بغل میکرد و برات لالایی می خوند تا تو بخوابی. منو مامی جونی هم تونستیم بعد از یک هفته کمی بخوابیم ولی امشب دیگه همه رفتن خونشون و ما موندیم با یک نی نی نازنین و دوست داشتنی که باید با هم تجربه های شیرین زندگی کردن رو شروع کنیم.  لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه ل...
26 فروردين 1390

روزی که یه فرشته وارد خونمون شد

بنام مهربان بزرگوار سلام عسل مامان ، وجودم ، نازنین پسرم .امروز پنج شنبه 25 فروردینه به لطف خدای مهربون  داریم بر می گردیم به خونمون . تو تا خونه توی ماشین خوابیدی دو تا بابا بزرگها و دو تا خاله هات و آرینا هم جلوی در خونه منتظر اومدن ما بودن رسیدیم جلوی در بابا فرجی قربونی رو جلوی در آماده کرده بود جلوی پای ما قربونی رو کشتن خاله مهسا در ماشین رو باز کرد و تو رو بغل کرد و گریه کرد بعدش هم منو بغل کرد و دو تا خواهر مثل اینکه چند سالی از هم دور بودیم  کلی دل تنگ شده بودیم هم دیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم . خاله مینا هم داشت فیلم برداری می کرد بابا فرج کمی از خون قربونی رو آورد و به پیشونی منو تو زد برای رفع درد و بلا . بع...
25 فروردين 1390

داریم میریم به خونه

به نام خدایی که زیباست و زیبایی را دوست دارد سلام خدای مهربونم سلام قند عسل مامان .لپ هات داره کم کم دوباره سرخ میشه  مامان توران نازنین تا صبح پیشت بود و همش بالای سرت دعا میخوند . من هم با مامانم توی اتاق من بودیم ولی من تند تند می اومدم پایین و به تو شیر می دادم ولی امروز خیالم کمی راحت بود چون مامان توران پیشت بود . خوش بحالت عزیزم که خدا برات دو تا مادر بزرگ فرشته داده که این قدر تو رو دوست دارن .مامان توران هم مهربان ترین و نازنین مادری هست که همیشه دوستش خواهم داشت و یک مادر بزرگ فداکار .صبح بابا فرزاد قربونش برم ساعت 7 توی بیمارستان بود من دیگه باید امروز مرخص می شدم و فقط منتظر بودیم که دکتر کودک بیاد و تو رو معاینه بکنه ...
25 فروردين 1390