عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

زردی تو به روی من سرخی من به روی تو

اى یگانه، اى یكتا، اى بى نیاز، سلام عزیزم ،ای نازدانه گل زندگی ما . کاش میدیدی امروز بابات چه خوش تیپ کرده بود واز ساعت 8 صبح توی بیمارستان بود تا دکتر بیاد و برگه مرخصی منو بده . یه بادکنگ قرمز هم به کری یرت بسته بود و با خودش آورده بود . دکتر من اومد و منو معاینه کرد و گفت میتونی مرخص بشی بعدش دکتر کودکان اومد و تو رو معاینه کرد و گفت تو زردی داری یه روز هم به خاطر شما شازده پسر توی بیمارستان موندیم تا شما لپ قرمزی بشی بعدش بریم خونه راستی پسرم حالا چرارنگ زرد و رنگ دیگه ای نه مثلاً آبی، صورتی ... حتماً موز زیاد خوردی که شبیه کله زردها شدی آره شیطون مامان . قربونت برم با هررنگی که باشی عاشقتم قوقولی مقولی    ...
23 فروردين 1390

خوش آمدی به زندگی ستاره

به نام عشق که عشق خداست سلام نفسم . ممنون عریزم که منو برای مادری انتخاب کردی تو بهترین بودی که خدا تو رو به ما داده . به زندگی منو و بابات خوش اومدی ستاره قشنگم . دیشب مامان نازم شب موند پیشم ولی نه من تونستم بخوابم و نه مامانم . من که از دیدنت سیر نمیشدم و مامانم هم نگران من تا صبح نخوابید . تا ساعت 8 شد بابات زود زنگ زد خیلی دلش برامون تنگ شده بود و گفت بعد از ظهر میاد ملاقاتمون . بعد از ظهر همه اومدن ملاقات .عمو فرشاد دوست داشتنی و زن عمو الناز مهربون هم اومدن و تو رو دیدن عمو فرشاد خیلی خوشحال بود و مدام از تو عکس می گرفت . آرینای کوچولو هم یکی از عروسک هاش رو با یه چیز دست ساز که خودش درست کرده بود با یه دسته گل آورد و گذاشت با...
21 فروردين 1390

زیباترین لبخند خــــــــــــــــــــــدا

تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!).   ی عنی‌: به‌! ببین‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دمیدم‌ و این‌ چنین‌   شد! و این است‌ که‌ مرا این‌ چنین‌ می‌شناسد! که‌ خود را می‌شناسد که‌ گفته‌اند:   خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسی‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو ای‌ مانی‌ من‌!   ای‌ مبعوث‌ هنرمند بسیار   ...
20 فروردين 1390

با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پسرم

  ای چه جهانیست( کلیک کن )    s6.picofile.com/file/8187705218/InChe_Jahanist.mp3.html یا منجی العالمین   سلام ای مهربان پروردگار پاک و بی همتا ، سلام نفس مامان برات از داخل اتاق عمل نمی نویسم و فقط بگم که به جای سزارین تو طبیعی به دنیا اومدی فقط صدای خودمو میشنیدم که با تمام توانم خدا خـــــــــــــــــدا  را فریاد میزدم .گاهی صدای ما برای خدا آنقدر زیباست که سکوت میکند که ما هزاران باربگوییم خدایا . . . . . خدایا . . . .ا لهی! اگر می آزمایی، تو ان تحمل و صبر مرا زیاد کن ،اگر می آموزی، ادراکم را وسعت ، اگر می بخشایی، ظرفیتم را افزایش ده ،اگر می ستانی، گوهر کمالی را ار...
20 فروردين 1390

روزی که تو آغاز شدی

به نام خدایی که در این نزدیکیست   بابا فرزاد هم مثل من انگار ترسی داشت خیلی هل شده بود تند تند به باباش زنگ میزد باباش هم رفته بود راه آهن دنبال مامان توران و خاله نرگس و خاله به به که داشتن از مشهد بر میگشتن . خلاصه فرزاد تونست با باباش حرف بزنه و بگه که ما داریم میریم بیمارستان . مامان و بابا فرزاد و من هر سه از خونه اومد یم بیرون جلوی در بابامو دیدم که بیچاره دل نگرون واستاده بود که ما رو با ماشین ببره بیمارستان ولی فرزاد گفت نه بابا آژانس بهتره و سریعتر. بعدش هم بابام پیشونی منو بوسیدوگفت برو  ب ه سلامت نگران نباش (الهی قربون اون صورت مهربونت برم بابای نازنینم که این قدر نگران بودی) سوار ماشین شدیم از شانس هم ...
20 فروردين 1390

صدای یک پرواز فرودیک فرشته و شروع یک زندگی

هر مخلوقی نشانی از خداست خداجونم می گم خبر داری کم کم دارم مــــــــــــــادر میشم .امروز از اون روزهاست که خیلی دلم گرفته باز دلشوره تمام وجودمو پر کرده انگار واقعاً اتفاقی قراره بیافته . قبل ازخواب دیگه نتوستم خودمو کنترل کنم ،به سجده بر خدای هر دو عالم با تمام وجودم گریه کردم و باز هم بابا فرزاد مثل همیشه شروع به دلداری کرد و هزار امید و آرزو دادن به من که به این فکر کنم دارم مامان میشم و بعد از 9 ماه بچمونو بغل میکنم و من زودتر از بابا فرزاد بچمونو میبینمو و خلاصه خیلی حرفهای دیگه، و شب ساعت 11 من مثل یک بچه بغض آلو خوابیدم و بابا فرزاد هم با من خوابید. ولی واقعاً همه این گریه هایم و دل تنگیهایم دلیل داشت .شب ساعت 1...
19 فروردين 1390

کودک و خداوند

کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم "؟ خداوند پاسخ داد: "از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگه داری خواهد کرد." اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه . "اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند" . خداوند لبخند زد: "فرشته تو برایت آواز خواهد خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود". کودک ادامه داد: &qu...
18 فروردين 1390

مادرانه های من

به نام خدای بینا ، خالق یكتا و بخشنده و مهربان ، نامه من به پسرم عدنان : مي خواهم بدانی چه قدر دوستت دارم و تو نزد من ازچه جايگاه وي‍ژه اي برخوردارهستي. مي خواهم هميشه خوشحال باشي حتي هنگامي که درحال پاک کردن اشک هايت هستي . دراين برهه از هستي كه ما آن را زندگي مي ناميم دونكته آموخته ام :يكي اينكه هريك ازما درعالم وجود ؛انسانهايي ويژه و يكتا هستيم؛وديگر اينكه عشق بالاترين و قدرتمند ترين وسيله اي است كه درزندگي دراختيارداريم. تعهد ومسئوليت ما«درمقابل زندگي»دراين سياره اين است كه از كليه تواناييهاي خود براي رسيدن به آنچه توانايي آن راداريم استفاده كنيم واين امتياز رابراي كليه همنوعان خود نيز قائل...
18 فروردين 1390