عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

چه زیباست بی قراری برای لحظه آمدنت وبوئیدنت

خداوندا تویی مونس به قلبم سلام عدنان جان ، این روزها دیگه برام نوشتن از حال و احوالی که دارم خیلی سخته دیگه داریم به لحظه دیدار نزدیکتر می شیم و هر روز که میگذره دل نگرانی های من برای تو و ترسم برای آن روز بیشتر و بیشتر میشه وای که دیگه نمیتونم دیگه برات از احوالی که دارم بنویسم هیچ چیز هم مثل ترس منو اذیت نمیکنه قبلاً هم گفته بودم که من از اتاق عمل و جراحی واقعاً میترسم ولی دل داریهای بابات و آماده کردن من برای اون روز خیلی برام آرامش میده و کمی از ترسم کم می شه و فکر اینکه بچه نازنینمو بغل میکنم و با تمام احساس مادرانه که بهت دارم هزار هزار میبوسمت ویک دل سیر بوی زیبای کودکیت رو احساس میکنم تمام این ترسها رو به جون میخرم تا به پسرم ...
15 فروردين 1390

مهربانترین فرشته

به نام خالق تمام زیباییها سبزه ر و از سفره بگیر / ماهی را با خ و دت بیار و قتشه بیر و ن بزنیم / سیزدهمین ر و ز بهار  وقتش ما هم بیرون بریم تو این روز زیبای بهاری که درختها پر از شکوفه و زمین زنده و سبزه  لذت ببریم و یه روز خوب رو با خانوادمون به شادی و خوشی بگذرونیم . مامی جونی هم زحمت درست کردن نهار رو کشیده بود و یک زرشک پلو عالی پخته بود ( آخ که چقدر دلم برای دست پخت مامان گلم تنگ شده بود آخه این 9 ماه منو بد عادت کرده بود و همش برام غذاهای خوشمزه می پخت الهی من قربونت برم مامی جــــــــــــــونی )ما هم به همراه مامی جونی و ددی و خاله مهسا رفتیم به پارک الهام که همین نزدیک خونمون بود و به خاطر شلوغی خیابانها ...
13 فروردين 1390

تعطیلات عید

سلام به خدای مهربانی های بی بهانه، سلام به قند عسل مامان و بابا از امروز تعطیلات عید شروع میشه . اولین روز عید ما رفتیم خونه مامی جونی وددی بعد از تبریک عید وآرزوی سالی خوش برای هم دیگه با اونها خداحافظی کردیم قرار بود فردا خانواده من برن اصفهان و مامی جونی با مامان فرزاد این 13 روز عید رو تقسیم کرده بودن که هفته اول رو مامان من میره مسافرت و مامان فرزاد از من مراقبت میکنه و هفته دوم مامان فرزاد میره مسافرت و بالعکس .خلاصه مامی جونی بعد از کلی سفارشات که مواظب خودم باشم این آخرین روزها و اگه دیدم نیازی هست بهش خبر بدم وکلی صحبت از هم دیگه جدا شدیم ولی دلهامون پیش هم بود و دلتنگ هم هر چی باشه مادره و و نگران بچه اش ولی همش این جدایی چند...
1 فروردين 1390

لحظه تحویل سال نو

بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار  مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت  هــم دل مـ...
1 فروردين 1390

خوش اومدی حاجـــــــــــی فیـــــــــــــــــــروز

به نام عزیزترینم  سلام به پسرم و وبلاگ قشنگش امسال چهار شنبه سوری خونه مامی جونی بودیم .به خاطر سروصدای زیاد ترقه ها زودتر رفتیم خونه مامی جونی . طبق رسم و رسوم هر سال شام سبزی پلو با ماهی  بود .مامان بزرگ و بابابزرگ من هم خونه مامی جونی دعوت بودن . از ساعت 6 عصر دیگه همسایه ها کم کم اومدن پایین و شروع به آتیش بازی و ترقه بازی کردن . همه رفته بودن پایین من هم از پشت شیشه آشپزخونه داشتم به خوشحالی آدما نگاه میکردم  و با نی نی خودم احساس شادی میکردم .خیلی همه چیز این روزها خوب و عالیه . چه قدر دوستت دارم خدایا این حسه خیلی زیبایی که تو به هر مادری دادی و من هم این حس زیبای مادر بودن رو دوست دارم .بــــــــــــ...
25 اسفند 1389

تولد در تولد

  تولد در تولد، این بهار است   بهار امسال با بوی نگار است   ز سویی جشن تولد من   ز سویی ، زندگی در سبزه زار است   سلام خدای مهربونم سلام نازدونه مامان   امروز خیلی خیلی خوشحالم، آخه امروز روز تولدم و تا تولد پسرم فقط یک ماه   مونده.تولدهم مثل لحظه ی تحویل ساله که بسته ی سال جدید زندگییت رو   ازخدای مهربون میگیری همیشه روزتولد آدم قشنگه،و وقتی همه اونهایی   که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک می گن تازه می فهمی،چقدر   زیادن آدمهایی که دوستت دارن و این خودش روز رو قشنگتر می کنه به هر   حال تولدم مبارک! ...
21 اسفند 1389

مهربانترین همسر و پـــــــــــــــدر روی زمیـــــــــــــــــن

سلام به خدای مهربونم و وبلاگ پسر قشنگم و همسر گلم میخواستم قبل از همه چیز اینجا از همسر مهربان ، دلسوز، فداکار ، عاشق ، و خلاصه هرچی بگم کم گفتم ازش تشکر کنم . پسرم بابات بهترین پدر دنیاست من باید اول از خدا تشکر کنم بابت این لطفی که شامل زندگی من بوده و دوم از حق نباید گذشت ممنون و سپاس میکنم پدر و مادر فرزاد عزیزم رو . چون تربیت پدر و مادر هست که شخصیت اصلی فرزند رو می سازه و اونها این وظیفه شون رو به نحو عالی انجام دادن و من همیشه دعا گویشان هستم . پس من هم همچون آنها و پدر و مادرعزیز خودم می توانم کودکی با ارزش و عاقبت بخیر داشه باشم . و تو مطمئنم بهتر از پدرت می شوی . در این 9 ماه حاملگی بابات خیلی هوای منو پسرشو داشت . همی...
21 اسفند 1389

آماده کردن اتاق

خوب دیگه عزیزم وقشه تا یک اتاق زیبا و کودکانه داشته باشی آخه دیگه کم مونده تو بیای فقط 2 ماه دیگه مونده تا بیای پیش منو و بابات .امروز صبح که از خواب پاشدیم قرار شد اتاق تو رو که قبلاً کارگاه نقاشی من بود رو تمیز ومرتب کنیم تا سیسمونی نی نی رو بچینیم . امروز هم عصر سری دیگه ای از سیسمونی تو که شامل تخت ، کمد لباس ، بوفه اسباب بازی  تو بود وقبلاً منو -بابا فرزاد - مامی جونی رفتیم و از یافت آباد برات خریدیم و زحمت خریدش هم با مامی جونی و ددی مهربون بود، برات بیارن و نصبش کنن . وای که چقدر دوست دارم زودترهمه وسایلت بیاد و من اتاقتو بچینم .خلاصه بعد از نصب سرویس خوابت منو بابات ساعت 7 عصر رفتیم بیرون تا برای اتاقت فرش و لوستر بخریم آخه فرد...
21 اسفند 1389

خانه تکانی عید

به نام خدای چهار فصل خانه تکانی چه زیبا است، وقتی خانه را   میشود آسان با جارو پاک کرد دور انداخت هر چه خاک و خاکروبه                                              سلام به پسرم و وبلاگ قشنگش .  چ ه حس و حال عجیبی ، دنیا پر از هیجان و شادیه آسمون آبی تر از همیشه خورشید درخشانتر از الماس صدای قدمهای به ار میاد و بوی دل انگیز عید،عمو نوروز داره خبر از نو شدن سال میده و زمستان پ...
18 اسفند 1389