عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

داریم میریم به خونه

1390/1/25 23:09
228 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدایی که زیباست و زیبایی را دوست دارد

سلام خدای مهربونم سلام قند عسل مامان .لپ هات داره کم کم دوباره سرخ میشه  مامان توران نازنین تا صبح پیشت بود و همش بالای سرت دعا میخوند . من هم با مامانم توی اتاق من بودیم ولی من تند تند می اومدم پایین و به تو شیر می دادم ولی امروز خیالم کمی راحت بود چون مامان توران پیشت بود . خوش بحالت عزیزم که خدا برات دو تا مادر بزرگ فرشته داده که این قدر تو رو دوست دارن .مامان توران هم مهربان ترین و نازنین مادری هست که همیشه دوستش خواهم داشت و یک مادر بزرگ فداکار .صبح بابا فرزاد قربونش برم ساعت 7 توی بیمارستان بود من دیگه باید امروز مرخص می شدم و فقط منتظر بودیم که دکتر کودک بیاد و تو رو معاینه بکنه و اجازه مرخصی بده من هم دیشب تا صبح از فکر اینکه فردا چی می شه یک لحظه نخوابیدم . مامانم همه وسایل منو جمع کرده بود من و بابا دو تامون اومدیم پیش تو و بالای دستگاه ایستاده بودیم و تو رو نگاه میکردیم که آروم خوابیده بودی چشمات رو با چشم بند بسته بودن شبیه دزد دریایی شده بودی خندونکIts A Boy picture من و بابات همش قربون صدقت می رفتیم بابات هنوز طفلی نتونسته بود یه دل سیر بغلت بکنه و منتظر بود تا تو رو زودتر ببره خونه . دکتر ساعت 11 اومد تو رو معاینه کرد و گفت خدا رو شکر زردیت کم شده و میتونیم مرخصت بکنیم .آخ جــــــــــــون  وای که دیگه از خوشحالی همه داشتیم بال بال می زدیم مامان توران و مامان من هم الهی زنده باشن خیلی خسته شده بودن تو رو آوردیم بالا و برات لباس خوشگل پوشوندیم داخل کری یر گذاشتیم از همه پرستار هایی که این چند روز مراقب من بودن خداحافظی کردیم همشون می گفتن بالاخره مرخص شدی و راحت شدی من هم با خوشحالی می گفتم آره شما هم از دست من راحت شدین . بابا فرزاد تو رو برداشته بودو تند تند جلو میرفت ما هم پشت سرش به سمت در خروجی بیمارستان میرفتیم . من اون قدر عجله داشتم برای رفتن به خونه از در بیمارستان که اومدیم بیرون دیدم با دمپایی آبی بیمارستان اومدم بیرون و کلی خندیدیم دمپایی ها رو در آوردم و انداختم توی جوب و دمپایی های خودمو پوشیدم فرزاد ماشین آورده بود ماشینمون یه پراید مشکی بود همگی سوار شدیم تا بریم خونه بابات خیلی خوشحال بود که امروز پیشش هستیم .خدا انشاالله همیشه این جمع خانواده 3 نفره ما رو همینطور گرم و صمیمی نگه داره .هـــــــــــــــورا پسرم ، نازنینم داریم میریم به خونه همه منتظر برگشت ما هستن آخ جــــــــــــــــون خدا یا باز هم شکر شکر بخاط تمام روزهایی که داشتم و شکر که خودم و بچم هر دو سالم هستیم . با تمام وجودم داد میزنم و میگم دوستــــــــــــــــــــــــت دارم خدا جونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)