عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

خونه آنا و بابایی

1390/2/1 18:08
862 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خدای دوست داشتنی من ، سلام به وبلاگ زیبای پسرم عدنان .  بعد از شب نام گذاری یعنی شنبه و یک شنبه فامیلهای من و بابات اومدن خونمون برای عرض تبریک و دیدن فرشته ای که خدا بهمون هدیه داده بود البته فقط خانومها اومدن .آخر هفته هم قرار بود بریم خونه مامان توران وبابا فرج مهربون تا کمی من استراحت بکنم دوباره برگردیم خونمون .چون بابا فرجی میخواست بره انگلیس اول خونه اونا رفتیم بعد هم میریم خونه مامی جونی و ددی . صبح جمعه بود که بابات برات لباس خوشگل پوشوند و ازت تند تند عکس می گرفت و قربون صدقه  میرفت من هم داشتم وسایلامونو جمع وجور میکردم تا زودتر بریم. نهار هم قرار بود بابا فرجی برامون کباب درست بکنه . خاله نرگس با خانواده و عمو فرشاددوست داشتنی و زن عمو الناز هم برای نهار اونجا بودن . تا رسیدیم مامان توران تند تند برامون اسپند دود کرد بابا فرجی هم همش قربون نَوه اش میرفت . همه دورت جمع شده بودن عمو ممد هم اولین بار بود تورو می دید و همش باهات بازی میکرد .عمو ممد خیلی خیلی مهربونه دوران حاملگی من هم همیشه بهترین میوه های شمال  و ماهی برای من می آورد با خوردن اونها،حتماً پسر من هم مثل عمو ممد مهربون و دوست داشتنی میشه. شب اول خونه مامان توران تو همش گریه می کردی و شیر می خواستی عمو فرشاد هم خواب آلو می اومد بیرون و با زبون کودکانه به تو دلداری میداد .  ولی تو کار خودتو میکردی . مامان توران نازنین هم این یک هفته خیلی به من کمک کرد خدا خیرش بده خاله نرگس عزیز هم صبحها نون میخرید می اومد پیش ما و با تو بازی میکرد تا من کمی بخوابم . خلاصه این یک هفته هم برای من که تجربه بچه داری نداشتم و هم برای تو نی نی قشنگم خوب بود و خوش گذشت ولی دیگه وقتشه که برگردیم خونمون عزیزم. توی این چند روز هم بابات برات شناسنامه گرفته بود . آخ قربونت برم ، با دیدن شناسنامت به خودم افتخار کردم که چنین پسر گلی خدا به ما داده .

 

 

الهی من قربون اون جورابهای قورباغه شکلت برم عزیزم . اینها رو خاله مهسا برات خریده بود .خیلی با مزه بودن.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)