شیشه شیر ...
قربون لپت که هنوز از پر و خالی شدن شیر، بالا و پایین می ره.
که هنوز انقـــدر شیر رو دوست داری.
که هنوز تا از دهنت در میاد، دنبالش می گردی و بهانه ش رو می گیری.
کودک کوچک دلنشینم؛
امروز از مرحله ی جنین بودن و نوزاد بودن و... در آمدی!
الان دیگر 3 سال و 3 ماهه ای، یک "کودک" نوپای 3 سال و 3 ماهه!
شیشه شیرت را به یاد داری؟
همان بی رنگ یاد آور روزهای خوش رنگ نوزادی...
همان که با همان مکیدن نخست، شیفته اش شدی !
همان که هر شب، هر ساعت باید می بود و می داشتی اش.
همان یار جدا نشدنی عکس هایت.
حالا که یادت آمد، بگذار بگویم امروز - ترک عادت دادی .
عزیز دلم ، پاره ی تنم !
ببخش مادرت را ، برای امروز و روزهای بعد .
ببخش اگر تو را از یارت دور می کنم .
ببخش این روزها مادرت را ، که کاری جزء این از دستم بر نمی آید !
ببخش ، امــــــــا ؛
این را هم بدان که اینها همه برای توست .
برای سلامتی ات ، بزرگ شدنت ...
این مرحله ای دیگریست از بالندگی ات ، که باید گذرانده شود .
باید طی شود تا تو به آنجایی که باید برسی !
با همه ی اینها می خواهم که ببخشی ام جگر گوشه ام .
ببخش مادرت را !
چقدر عاقلانه و دلنشین در اولین مصاف ت با وابستگی، رفتار کردی گل من.
چقدر خود کفا و مستقل ترکِ عادت کردی.
و من مسرور از این آرامش تو، این به خواب رفتن معصومانه ات.
و نگران و دل غمگین برای خوابِ آن روزهایِ در پیش رویی که دیگر شیشه شیر را، نداری...
کاش تحملش را داشته باشم، داشته باشی.
کاش بتوانم، بتوانی.
متشکرم پسر خوبم.
و باز منم که به خود می بالم از داشتن فرزندی چون تو، بی نظیر و گوارا.
دوستت دارم.
عاشقتم نی نیِ من .
من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم ، آنقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم