زیباترین آرزوی تـــو
و اما تو عدنان پسر دوست داشتنی من ..
این روزهادریا دریا مهربانی ات را نثارم می کنی ...
این روزها مدام هوس یک چیز در سر داری
روزی نیست که این خواسته زیبایت را بیان نکنی و با گفتنش صورت نازنینت غرق در شادی نشود ...
می شود ... ؟!
تو : مامان می شه یه نی نی داشته باشیم ؟
مامان فقط باطری نداشته باشه .( فدای تفکر کودکانه تو که نمی خواستی اون نی نی عروسک باشه )
مامان بیاد توی تخت من بخوابه ، باهاش بازی کنم . بهش غذا بدم ....
مامان مثلا من یه دکمه بزنم نی نی زود زود بی یاد میشه مامان ؟
!اينها را لبخند زنان گفتي و من برايت مردم ! براي آرزویت هم
جمله هايت مو به مو ثبت شده در خاطرم عزيزكم
آخر چه چيز لذتبخش تر از اين ؟
تو عدنان هستی
بـــــــــرگزیده
خـــــــــالص
نهایت مهربانی ...
و امروز یه نی نی مهمان خانه مان بود و تو چقدر بی تاب بودی چقدرذوق داشتی
با دیدن این فرشته صورتی .
نامش نگار بود 6 ماه بیشتر نداشت . زیبا و دوست داشتنی چون تو ...
مدام نگاهش میکردی تمام اسباب بازیهایت را برایش آوردی . نازش میکردی باهاش
حرف میزدی کلی خوشحال بودی .
تو نگاه میکردی ، خم میشدی دستش رو ناز میکردی .
تو : مامان چرا نگار دندون نداره ؟
الهی من فدات بشم پسرم .
خدایا... شکرت...! شکرت که هنوز حواسم به مهربونیت هست...
خدایا ... بر تو عاشقیم ... و با تو یا رب خوشبخت ترینیم .