عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

سوغاتیهای بابایی و آنه ازانگلیس

  به نام مهربونترینم خدا، سلام نی نی مامان و بابا بابایی ، آنه ، عمو فرشاد ، زن عمو الناز، خاله شهلا ، عمو رضا ، خاله نرگس ، امروز بعد ظهر اومدن خونمون تا هم سیسمونی نی نی مون رو ببینن و هم کلی سوغاتی که بابایی نازنین و آنه مهربون و دوست داشتنی زحمت کشیده بودن و بهترینها رو برای نوه اول و دوست داشتنی شون از انگلیس آورده بودن رو بیارن . خاله شهلا و عمو رضا هم از انگلیس یه چند روزی اومده بودن ایران برای گشت و گذار . خاله شهلای شیطون و دوست داشتنی هم خلاصه بعد از کلی شوخی شروع کرد به نشون دادن هدایا و سوغاتی ها . وای که چقدر لباس و کفش ، واقعاً هر دو پدر بزرگها و مادربزرگها،توی خرید سیسمونی برای نوشون سنگ تموم گذاشته بودن ....
28 بهمن 1389

چیدن سیسمونی نی نی

بالاخره امروز 22 بهمن ازصبح خاله هات (مینا و مهسا ) آرینا قوقولی و مامی جونی و ددی که قربونشون برم برات تو سیسمونی کم نذاشته بودن اومدن خونمون تا اتاق نی نی آسمونی رو آماده بکنن . الهی من فدات بشم با این وسایل و لباسهای جینگیلیت که مامان و بابای عزیزم برات خریده بودن . کلی هم لباس و اسباب بازی هم بابا فرزا د برات خریده بود همشوخاله هات چیدت تو کمد لباس و آرینا هم با اون دستای کوچیکش بوفه اسباب بازیتو می چید آخ که این دختر خاله نازنینت چه کیفی می کرد . بابا فرزاد هم لوستر رو نصب کرد و فرش اتاقتو پهن کرد کلی همه چی بوی تازگی می داد . خاله مینای مهربون هم مشغول درست کردن آبگوشت حسابی بود برای نهار.دست پخت خاله مینا خیلی خوبه پسرم تو هم بخوری ...
22 بهمن 1389

سیسمونی

امروز یک سری از لوازم سیسمونی نی نی قشنگم رو آوردیم خونه . دیروز من و بابا فرزاد و خاله های مهربونت و مامی جونی رفتیم خیابان بهار و کالسکه ، رورولک ، کری یر ، نی نی لای لای ، ویک سری هم اسباب بازی ( زمین بازی - آویز بالای تخت ...) کلی وسایل ریز و درشت پستونک . شیشه شیر . کیف کودک ...  که مامی جونی نازنین برات خرید وکلی  هم وسایل و اسباب بازی و لباس که بابای مهربون و دوست داشتنی نی نی براش خرید و باز هم چشش سیر نمی شد و دوست داشت بهترینها رو براش بخره . آخه تو بهترین هدیه خدا برای ما هستی عزیزم .دست مامی جونی گل و خاله هاهم درد نکنه که برا انتخاب بهترینها برای تو کم نذاشتن . بماند که بعد از اینکه یک سری از وسایل ریز رو که آوردیم خو...
12 بهمن 1389

بهترین ترانه زندگیم

کی به این خورشید می گوید نخواب؟ آفتاب را بتاب! کی زده فواره ی رنگین کمان توی حوض آسمان؟ از کجا آورده دریا آب را ؟ آسمان ، مهتاب را کی به دل ها مهربانی داده است ؟ شادمانی داده است ؟ او خدای مهربان و خوب ماست دوست دار بچه هاست خدایا نمی دانم چرا این روزها بیشتر دلتنگت می شوم . صدای اذان رو که میشنوم دوست دارم فقط با خدا جونم باشم و دستام تو دستای خدای مهربونم باشه.با خدا قدم بردارم .( خدایا همیشه کنارم باش و حافظم باشم و لحظه ای محبت و نگاهت رو از من دریغ نکن و حالم رو به بهترین حالها تغییر بده لبخندشادی و سلامتی مهمان تمام لجظه هام باشه و به همه ی آرزوهای قشنگم برسم . معنای عشق &n...
18 دی 1389

سونوگرافی سه بعدی

 خدایا فقط اومدم بگم عاشقتم سلام خدای مهربونم وبلاگ پسر عزیزم . امروز خیلی خوشحالم بعضی روزا تو زندگی آدم هستن که خاصن و همیشه برای آدم تازه هستن .امروز هم برای منو بابات یک روز خاص از روزهای خداست. امروز وقت دکتر داشتم برای سونوگرافی چهار بعدی . وای که چقدر عجله داشتم که زود تر ببینمت .آخرین باری که دیدمت 15 هفتگی بود که با مامی جونی رفته بودم . ولی طفلی بابا فرزاد فقط صدای قلبتو شنیده بود و قیافه نازتو ندیده بود دل تو دلش نبود وقتی نوبت من شد همش بابا فرزاد به من میگفت که به خانم دکتر بگم که اجازه بده تا اون هم بتونه بیاد تو و قیافیه پسر نازشو که اندازه تموم دنیا دوسش داره ببینه .من رفتم تو بعد از معاینه کلی و شنیدن صدای قل...
14 آذر 1389

ولادت امام رضا

 سلام خدای مهربونم سلام وبلاگ پسر عزیزم امروز صبح قرار بود من و مامی جونی با هم بریم  آزمایشگاه نیلو برای سونوگرافی 3 بعدی و تعیین جنسیت .وای که چقدر تو نوبت نشستیم شب هم قرار بود مامی جونی و ددی باهم برن مشهد آخه 27 مهر ولادت امام رضا بود . بالاخره نوبت ما شدصدای قلبمو میشنیدم   طفلی مامی جونی هم دل تو دلش نبود آخه برای اولین بار میخواستیم ببینیمت . خیلی خانم دکتر ماهی بود تا گوشی معاینه رو گذاشت اون صورت ماهتو دیدم همینجوری منو مامی جونی با دیدنت گریه کردیم . تو دستات باز به سمت بالا بود خانم دکتر گفت بچه ات پســـــــــره واز دستاش معلومه دست و دل بازه و داره شکر میکنه . منم خدای مهربونمو شکر میکنم که صدای منو ...
27 مهر 1389

روز کودک

امروزروز جهانی کودک بود منو بابا فرزاد و مامی جونی رفته بودیم پاساژ بوستان میدان پونک تا من لباس حاملگی بخرم خیلی خوشحال بودم چون تو داشتی هر روز بزرگتر میشدی و من دیگه لباسهای قبلی تنم نمیشد . بعدش هم مامی جونی از یک مغازه اسباب بازی فروشی اولین اسباب بازی رو که یک گوسفند سبز رنگ بود و راه میرفت و آهنگ میخوندرو به مناسبت روز کودک برای تو جوجوی قشنگم خرید . الهی همیشه زنده باشی مامی جونی قشنگم . این هم عکس گوسفند قشنگ و نازنین بـَـــــبـــــــَ دمبه داری نه نه.....   ...
16 مهر 1389

مژدگانی

امروزمن و بابات می خواستیم به مامان و بابای بابا فرزاد بعد از اینکه دیگه مطمئن شدم از حاملگیم اومدنت رو مژده بدیم . آخه اونا تو انگلیس بودن با شنیدن  خبر هر دوشون از خوشحالی گریه کردن مامان فرزاد که باورش نمیشد چون تو نوه اول بودی و شیرین تر از عسل برای اونا .وای که چی ها می خوان برات بیارن سوغاتی قوقولی قشنگم .   ...
1 شهريور 1389

جوانۀ زندگی

  به نام خدای آسمان بی انتها 89/5/30   روزی که وجود زیبای تو بعد از 5 سال زندگی مشترک من و بابات وارد دنیای ما شد . امروز وقتی که فهمیدم حامله هستم فقط تنها جمله ای که به ذهنم رسید شکر خدا بود .بابا فرزاد هم از خوشحالی سر از پا نمی شناخت . ما و تمام خانواده خیلی خیلی خوشحالیم .        هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را آفرید تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد . . .   ...
30 مرداد 1389