عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پسرم

  ای چه جهانیست( کلیک کن )    s6.picofile.com/file/8187705218/InChe_Jahanist.mp3.html یا منجی العالمین   سلام ای مهربان پروردگار پاک و بی همتا ، سلام نفس مامان برات از داخل اتاق عمل نمی نویسم و فقط بگم که به جای سزارین تو طبیعی به دنیا اومدی فقط صدای خودمو میشنیدم که با تمام توانم خدا خـــــــــــــــــدا  را فریاد میزدم .گاهی صدای ما برای خدا آنقدر زیباست که سکوت میکند که ما هزاران باربگوییم خدایا . . . . . خدایا . . . .ا لهی! اگر می آزمایی، تو ان تحمل و صبر مرا زیاد کن ،اگر می آموزی، ادراکم را وسعت ، اگر می بخشایی، ظرفیتم را افزایش ده ،اگر می ستانی، گوهر کمالی را ار...
20 فروردين 1390

روزی که تو آغاز شدی

به نام خدایی که در این نزدیکیست   بابا فرزاد هم مثل من انگار ترسی داشت خیلی هل شده بود تند تند به باباش زنگ میزد باباش هم رفته بود راه آهن دنبال مامان توران و خاله نرگس و خاله به به که داشتن از مشهد بر میگشتن . خلاصه فرزاد تونست با باباش حرف بزنه و بگه که ما داریم میریم بیمارستان . مامان و بابا فرزاد و من هر سه از خونه اومد یم بیرون جلوی در بابامو دیدم که بیچاره دل نگرون واستاده بود که ما رو با ماشین ببره بیمارستان ولی فرزاد گفت نه بابا آژانس بهتره و سریعتر. بعدش هم بابام پیشونی منو بوسیدوگفت برو  ب ه سلامت نگران نباش (الهی قربون اون صورت مهربونت برم بابای نازنینم که این قدر نگران بودی) سوار ماشین شدیم از شانس هم ...
20 فروردين 1390

صدای یک پرواز فرودیک فرشته و شروع یک زندگی

هر مخلوقی نشانی از خداست خداجونم می گم خبر داری کم کم دارم مــــــــــــــادر میشم .امروز از اون روزهاست که خیلی دلم گرفته باز دلشوره تمام وجودمو پر کرده انگار واقعاً اتفاقی قراره بیافته . قبل ازخواب دیگه نتوستم خودمو کنترل کنم ،به سجده بر خدای هر دو عالم با تمام وجودم گریه کردم و باز هم بابا فرزاد مثل همیشه شروع به دلداری کرد و هزار امید و آرزو دادن به من که به این فکر کنم دارم مامان میشم و بعد از 9 ماه بچمونو بغل میکنم و من زودتر از بابا فرزاد بچمونو میبینمو و خلاصه خیلی حرفهای دیگه، و شب ساعت 11 من مثل یک بچه بغض آلو خوابیدم و بابا فرزاد هم با من خوابید. ولی واقعاً همه این گریه هایم و دل تنگیهایم دلیل داشت .شب ساعت 1...
19 فروردين 1390

کودک و خداوند

کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم "؟ خداوند پاسخ داد: "از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگه داری خواهد کرد." اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه . "اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند" . خداوند لبخند زد: "فرشته تو برایت آواز خواهد خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود". کودک ادامه داد: &qu...
18 فروردين 1390

مادرانه های من

به نام خدای بینا ، خالق یكتا و بخشنده و مهربان ، نامه من به پسرم عدنان : مي خواهم بدانی چه قدر دوستت دارم و تو نزد من ازچه جايگاه وي‍ژه اي برخوردارهستي. مي خواهم هميشه خوشحال باشي حتي هنگامي که درحال پاک کردن اشک هايت هستي . دراين برهه از هستي كه ما آن را زندگي مي ناميم دونكته آموخته ام :يكي اينكه هريك ازما درعالم وجود ؛انسانهايي ويژه و يكتا هستيم؛وديگر اينكه عشق بالاترين و قدرتمند ترين وسيله اي است كه درزندگي دراختيارداريم. تعهد ومسئوليت ما«درمقابل زندگي»دراين سياره اين است كه از كليه تواناييهاي خود براي رسيدن به آنچه توانايي آن راداريم استفاده كنيم واين امتياز رابراي كليه همنوعان خود نيز قائل...
18 فروردين 1390

چه زیباست بی قراری برای لحظه آمدنت وبوئیدنت

خداوندا تویی مونس به قلبم سلام عدنان جان ، این روزها دیگه برام نوشتن از حال و احوالی که دارم خیلی سخته دیگه داریم به لحظه دیدار نزدیکتر می شیم و هر روز که میگذره دل نگرانی های من برای تو و ترسم برای آن روز بیشتر و بیشتر میشه وای که دیگه نمیتونم دیگه برات از احوالی که دارم بنویسم هیچ چیز هم مثل ترس منو اذیت نمیکنه قبلاً هم گفته بودم که من از اتاق عمل و جراحی واقعاً میترسم ولی دل داریهای بابات و آماده کردن من برای اون روز خیلی برام آرامش میده و کمی از ترسم کم می شه و فکر اینکه بچه نازنینمو بغل میکنم و با تمام احساس مادرانه که بهت دارم هزار هزار میبوسمت ویک دل سیر بوی زیبای کودکیت رو احساس میکنم تمام این ترسها رو به جون میخرم تا به پسرم ...
15 فروردين 1390

مهربانترین فرشته

به نام خالق تمام زیباییها سبزه ر و از سفره بگیر / ماهی را با خ و دت بیار و قتشه بیر و ن بزنیم / سیزدهمین ر و ز بهار  وقتش ما هم بیرون بریم تو این روز زیبای بهاری که درختها پر از شکوفه و زمین زنده و سبزه  لذت ببریم و یه روز خوب رو با خانوادمون به شادی و خوشی بگذرونیم . مامی جونی هم زحمت درست کردن نهار رو کشیده بود و یک زرشک پلو عالی پخته بود ( آخ که چقدر دلم برای دست پخت مامان گلم تنگ شده بود آخه این 9 ماه منو بد عادت کرده بود و همش برام غذاهای خوشمزه می پخت الهی من قربونت برم مامی جــــــــــــــونی )ما هم به همراه مامی جونی و ددی و خاله مهسا رفتیم به پارک الهام که همین نزدیک خونمون بود و به خاطر شلوغی خیابانها ...
13 فروردين 1390

تعطیلات عید

سلام به خدای مهربانی های بی بهانه، سلام به قند عسل مامان و بابا از امروز تعطیلات عید شروع میشه . اولین روز عید ما رفتیم خونه مامی جونی وددی بعد از تبریک عید وآرزوی سالی خوش برای هم دیگه با اونها خداحافظی کردیم قرار بود فردا خانواده من برن اصفهان و مامی جونی با مامان فرزاد این 13 روز عید رو تقسیم کرده بودن که هفته اول رو مامان من میره مسافرت و مامان فرزاد از من مراقبت میکنه و هفته دوم مامان فرزاد میره مسافرت و بالعکس .خلاصه مامی جونی بعد از کلی سفارشات که مواظب خودم باشم این آخرین روزها و اگه دیدم نیازی هست بهش خبر بدم وکلی صحبت از هم دیگه جدا شدیم ولی دلهامون پیش هم بود و دلتنگ هم هر چی باشه مادره و و نگران بچه اش ولی همش این جدایی چند...
1 فروردين 1390