خوب همیشه من ...
" مهربان من!
یادت می آید آن روز را...
تمام سعی ات رو می کردی که چهار دست و پا بری، بایستی و حرکت کنی!
تازه آن روز فهمیدم...
چه حس و حالی داره دیدنت تو این مواقع.
دیدن تلاشت، خسته شدنت و باز شــــروع کردنت.
یک نفس عمیق می کشم...
همه ریه هایم پر می شود از یک عطر بهشتی...
وامروز ...
لحظه ها خودشان هم باورشان نميشود که ...
خوب و نازنین من !
امروز ایستادی!
یک ایستادن کامل ، عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــیه
بدون کمک میز و مبل و ...
بدون من، پدر، تکیه گاه...
و چقـــدر ذوق داشت، پُر از عشق بود و مستی عدنان .
چقدر خوشحالم بودم ...
گل قشنگم
امروز ایستادی!
روی پاهای کوچکت... یادش بخیر اولین روز آمدنت.
یاد لرزیدنِ چانه ات... و حالا!
من
فکر می کنم...
به قدمهای استوارت ، مـــرد کوچکِ من.
به تـــــــــــو ...
به چشم های مهربانِ تو...
که
ایستاده ای روبروی من...
به لبخند شیرینت...
که
بهشت مرا کامل می کند...
لحظه ها خودشان هم باورشان نميشود که
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی