عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

واکسن 2 ماهگی

1390/3/23 14:30
168 بازدید
اشتراک گذاری

به نام آرامبخش جانها

سلام قند عسلم نوشتن این خاطره از دوران کودکیت برام سخت بود ولی شاید خوندنش برای تو جذاب باشه . آماده کردن خودم و تو برای این واکسن خیلی سخت بود آخه بعد از غربالگری که از زیر پاشنه پات برات سوزن زدن اون هم یه سوزن خیلی کوچولو دیگه برات آمپول نزده بودم و طاقت دیدن گریه و درد تو رو نداشتم . صبح ساعت 8 منو و بابات با تو رفتیم مامی جونی رو هم برداشتیم و رفتیم مرکز بهداشت شهر زیبا . نزدیکترین مرکز بهداشت به ما اونجا بود خدا رو شکر زیاد شلوغ نبود نوبت ما که رسید احساس میکردم قلبم تو دهنم داره میزنه .مامی جونی تو رو بغل کرد آخه منو بابات هیچ کدوم جرات این کارو نداشتیم . یه خانم آمپول زن حرفه ای به هر دو پای تو واکسن فلج اطفال زد تو هم مظلومانه گریه میکردی الهی من بمیرم و دیگه گریه تو رو نبینم . معلوم بود خیلی درد داشتی .بعد از اونجا اومدیم خونه مامی جونی که اگه تو تب کنی مامانم کمک کنه . خدا رو شکر زیاد تب نکردی من هم هر 5 ساعت به تو استامینوفن میدادم تا تبت بالا نره ولی همش درد داشتی و من تو بغلم تو رو می چرخوندم . بعد از ظهر بابا فرزاد اومد دنبالمون تا بیاییم خونه . تو تا شب گریه میکردی . بابا فرزاد هم همش قربون صدقه پسرش میرفت . خلاصه تا صبح همش حوله روی سرت میذاشتم و پاشویه میکردم تا خدایی نکرده تبت بالا نره ولی خدا رو شکر تا صبح تبت کم شد ولی هنوز پات درد داشت . ولی چاره نداشتیم پسر گلم این همه درد به خاطر سلامتی تو بود .انشاالله که هیچ وقت تو زندگیت دردی نداشه باشی .آخه من طاقت دیدن گریه پسر نازم رو ندارم .

این هم چند تا عکس از گریه تو به خاطر درد پات

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)