عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

هجده ماهگی ...

1391/8/13 0:21
113 بازدید
اشتراک گذاری

20 ام این ماه که آمد، برای تو، تغییر دیگری در پی داشت.

 

 


برای من و پدرت، رنگش فرق می کرد.


حس و حالش هم...

 

 

این سومین، نیم سالی ست که تجربه می کنی اش.


پایان هر نیم سال، یک تغییر!

 

اولی را با شروع غذا خوردن به پایان رساندی.


دومی را هم، وقتی به سر انجام رساندی که یک نو پای 1 ساله بودی، و تولدت.

 

و حالا سومین آن، 1 سال و نیمه ی من؛

 

تغییرش، به پایان رسیدن واکسن هایت بود.


همان که وقتی متصدیِ واکسیناسیون، گفت:


"خب، واکسن های پسرت تمام شد و رفت تا 6 سالگی."


همان که وقتی گفت، کارت واکسنش گم نشود که برای ثبت نام کلاس اول، لازم ست.

 

و من به یقین می گویم که با حرف دومش لرزیدن دلم را احساس کردم، مُردم!


و ثانیه ای حرفهایش را نشنیدم و ندیدمش...


که تو را می دیدم!


تو، با لباس فرم مدرسه و کیفی که بر پشت گذاشته ای.


دلم می خواست دنیا می ایستاد و من تا ابــــــد نگاهت می کردم.

 

چقدر این روزها تو را تصور می کنم و حــــظ ات را می برم پسر.


ببین الان که تصور ست، اینگونه ام، وای از روز و لحظات موعود!


می دانم که می میرم.

 

نازنین بی همتای من؛


18 ماهه شدنت مبارک.

 

باشد که روزهای 18 سالگی ات را بنویسم، مرد کوچکم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)