می شود تورا ننویسم
دوست داشتنِ تو...
مثلِ هوا...مثلِ نفس...
نمی شود که در جان من جاری نباشد...نمی شود...
که اگر نباشد...من هم نیستم...
دوست داشتم ، امشب ساعت ها تماشایت کنم....
انگشت های کوچک ، اما مهربانت را که دور فرشته دیگری حلقه کرده بودی ...
امشب عروسی آیدا جون ( دختر عموی ) بابا فرزاد بود خیلی هم خوش گذشت .
این فرشته مهربون کوچولو هم دختر دایی آیدا جون بود . اسمش آرینا بود ... آرینا کوچولوی مهربون 1 سال از پسری ما کوچیکتر بود ...
الهی زنده باشین ...فرشته های مهربون زمینی
چه بخشنده خــ♥ـــدای ، عاشقی که چه بی همتا این فرشته ها را آفریده ....
بوسیدن آرینا از طرف پسری ما همان و گریه کردن آرینای لطیف همان ......
ديوانه ي دست هاتم
مبهوت خنده هاتم
گل قشنگم
گاهی وقت ها، دنیا ، تابلویی زیبا از آفرینش خداوندیست !
پُر از مهر ، پر از نور ، همه شوق ، همه شور .
انگار تمام خوبیها مال من است
احساس می کنم بهترین لحظات زندگی را با هم خواهیم داشت
دلم می خواهد زودتر بزرگ شوی و تو هم تجربه ش کنی.
دلم می خواهد حس عاشقی را تجربه کنی، به قـدری بی پایان!
قــــدر عشق من به پدرت، پدرت به من...
عاشقی ، لازمه ی زندگی است و زندگی کردن
مانند عشــــق من، به خودت.
دلم می خواهد عاشق شدنت را ببینم.
بی شک، عشقی ست مثال زدنی و کهکشانی.
آخر تو خودت زاده ی عشقی و دست پرورده ی آن ، خوب خوب نازنین من!
چه خوش لحظه هايي كه تو در پرده عشق
چنان شاد ، خوش ، گرم ، پويا
كه گفتي من به سر منزل آرزوها رسيدم
آخ که چقدر دلم دیدن آن روزهایت را می خواهد، دیدن بی تابی و انتظارت برای بوی یار.
آخ که تو چقدر قرار است آقا شوی، چقدر قرار ست من برای تو بمیرم و بمیرم و بمیـــــــــــــرم.
آخ که چقدر عزیز می شوی، با موها و ته ریش هایی به رنگ زر!
دیدنت آتش به دلم می زند.
آخ که چقدر دوست دارم عاشق شدنت را ببینم.
آخ که چقـــــــــــدر من مادرم!