بازم شب و بارون ...
بنام خدای باران
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک… چکار با پنجره داشت؟
بزن باران ،بهاری کن فضا را ، بزن باران و تر کن قصه ها را
گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد، خداست که می بارد ...
و وقتی برف می بارد، خدا زیباتر می بارد
روی شانه هایت می نشیند
و تو...
آرام
آرام ... خیس میشوی
خیس خدا...!
اما نه...
گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی
زیر طاقی، سقفی، جایی ...
و خدا همچنان می بارد.....
و امشب یک شب بارانی در یک شب بهاری زیباست ...
من هم این زیبایی رو سعی کردم از دستش ندم و چند تا عکس از آسمان بارانی
تهران چکاندم ...
و ماه زیبا که خودش رو با تمام زیبایی پشت ابرها پنهان کرده بود .
می توان در قاب خیس پنجره
چک چک آواز باران را شنید
می توان دلتنگی یک ابر را
در بلور قطره ها بر شیشه دید
می توان لبریز شد از قطره ها
مهربان و بی ریا و ساده بود
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه می کنم
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش می کنم که در شب
دیگر سکوت نیست
می شنوم سرود ریزش باران را !!!
می توان با واژه های تازه تر
مثل ابری شعر باران را سرود
می توان در زیر باران گام زد
لحظه های تازه ای آغاز کرد
پاک شد در چشمه های آسمان
زیر باران تا خـــــــــــدا پرواز کرد.