باران حالا چرا ؟؟؟؟؟؟؟
از صبح باران باریدن گرفته
این هوای بارانی روز عاشورا من رو یاد یک شعری انداخت ......
داری از قصد میزنی یک ریز
با سر انگشت خود به شیشه ی من
قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من
تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
روز آخر که جنگ راه افتاد
هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد
مهر زهرا مگر نبودی تو؟
تو که با مادر آشنا بودی
با توام آی حضرت باران ظهر
روز دهم کجا بودی؟
مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر
تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر
تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود
تو اگر در میانمان بودی
شاید الان عمویم اینجا بود
رحمت و عشق از تو می بارید
قبل ترها چه باوفا بودی
با توام ای حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟!....