یک قدم با تو ...
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
در یک صبح زیبای بهاری با خانواده اومدیم برای خوردن صبحانه در پارک بسیار زیبای نهج البلاغه ...
خیلی خوب بود ... پسرکم کلی شاد بود .. م خندید .. بدو بدو میکرد .. بازی میکرد و خلاصه بهتر از این نبود که تو این قدر شاد بودی ...
صبحانه دسته جمعی مون هم به همراه ( بابایی ، آنا ، ددی ، جونیش ، خاله مهسا و همسری همیشه شاد مثل گل پسرم ) خیلی مزه داد
جان دلم؛
کودک بی نظیر من؛
ماهردو، دراین صبح طربناک بهاری
از لانه برون آمده، داد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست.
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است.
آن جا که، در روشنی صبح
چشمم به تماشای و تمنای تو باز است!
من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است.
هرصبح در آیینه ی جادویی خورشید
چون می نگرم، او همه من، من همه اویم!
ماهردو،در آغوش پراز مهر طبیعت
با دیده ی جان، محوتماشای بهاریم.
آغـشـتــه بــه تــو می شـود
روحــم
نـــفــسـم
بـــنـد بـــنــد وجودم
بودنت
زندگي را معنا مي کند
لازم نيست کاري انجام دهي
سرو روان من ...
همين که راه مي روي
مي گويي مي شنوي مي خندي
يعني همه چيز
همين که دستت
همين که دستت
توي دستم عرق مي کند
همين شيرين زباني هات
يعني همه چيز
گفته بودم ؟
گفته بودم همين که نگاه نارنجي ات
به زندگي ام مي تابد
يعني همه چيز ؟
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای تو باغم میکنه
میون جنگلا طاقم می کنه ..
تو تو تو...
تو بهترینی...
چقـــــــــدر تو را دوست دارم!