با تو ، تا تو ...
"یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت ." دعوت به یک جشن عروسی هستیم . لباسهایت را می پوشانم موهایت را با همان لطافت خاصی که داره برایت شونه میزنم ، مثل همیشه و از همان کودکی عاشق لباس خوب و شیک بودی . خیلی خوشحال و راضی بودی از لباسهای تمیز و خوبی که برای جشن پوشیده بودی که با دیدن پدرت با کت و شلوار و کروات میگی : بابا جون ؛ چقدر ماه شدی قلبم شروع کرد به محکم تر زدن... و وقتی از سینه ام بیرون زد که گفتی: منم می خوام آ...