دنــــــــیای کودکی و یک احساس ســــــــبز
دنــــــــیای کودکی و یک احساس ســــــــبز
هر روز سراغش رو می گرفتی
روزی که برایت خریدیم ، چشمات درخشید از شدت خوشحالی!
همون که با آمدنش ؛ شـــــــوق توست که به استقبالش میرود ...
دلمان میخواست , زمان حرکت نمی کرد تا ما با دلی آرام این حس خوب
کودکانه ات را تماشا می کردیم .
همون که ماهها با اسباب بازیها و دنیای کودکانه ات شبیه سازی می کردی!
توی پارک بهشون خیره بودی!
همون که وقتی کوچولو بودی، دنبال فرصت بودی تا به جای پدرت تو راننده باشی !
رانندگی عشق این روزهایت بود.
هر روز به بابایی زنگ میزنی و می گی برات جایزه ماشین بخره . و باز هم
تاکید می کنی کنترلی نباشه ...
سایز کوچیکش رو داری و گاه طلب می کنی خودت تجربه اش کنی !
وقت پارک، وقت دنده ی عقب، وقت عبور از جاده خاکی و...!
یکی از لذت هات اینه که سوار ماشین بشی و خودت رانندش باشی؛
ماشینی که عشق این روزاته و همیشه باید باشه، همه جا!
و امروز پدرت تاب نیاورد پسرش به آرزوی کودکانه اش نرسد و با خریدن ماشین شما
رو سورپرایز کرد .
خدایا؛
کمکم کن بتونم آرزو هاش رو برآورده کنیم، آرزو های پسرمون رو...
دوست دارم هر روز تمام حس های خوب دنیا رو برایت روبان پیچ کنم ...
خوشبختی مگر چیزی غیر از این است .
تو چقــــدر خوبی پسرم .
چقدر پاک ...
چقدر معصـــوم ...
که با دیدن ماشین هزار بار از پدرت تشکر کردی .
و با همان شیرین زبانیت مدام می گفتی مــــــمنون
تو از همان بهانه های قشنگ برای بودنمان هستی ...
دل و روحمان سبز سبز می شود
الهی که همیشه شاد باشی ، لبخند بزنی و ذوق کنی .
الهی همیشه دلخوشی هایت به همین آسودگی باشد . به اندازه ی داشتن یک ماشین زیبا .
کاش روزی که این نوشته ها را می خوانی ، حال من و پدرت رو شادی امروزمان بفهمی عدنان .
کاش درک کنی احساس پدر و مادر عاشـــــــق ات را ...
بابا فرزاد تا شب کلی وسیله و تجهیزات اضافه روی ماشینت نصب کرد .
تو برای پدرت یعنی ،" همه چیــــــــــــز "
چقدر من این لحظه ها را دوست دارم عدنان .
چقدر عشقی که بینتان هست را دوست دارم .
چقدر پدر و پسری به شما می آید .
اين روزها آنقــــدر ناب و تكرار ناشدني ست كه دل برايشان پَر ميزند .
آنقدر پاك و خالص هستي ، انقـــــدر پاك كه پرستش تو از واجبات ما است .
آنقدر غرق در دنياي كودكانه ات شدی ، كه مجال بي تابي براي بزرگ شدنت نيست .
