عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

مقیاس دوست داشتن تو ....

بـــــــــــزرگــــــــــــــــــــــــــــــــ   ( فیل )   مـــــــــــــعمولــــــــــــــــــــــــــــــــی ( گربه )     کـــــــــــوچیکــــــــــــــــــــــــــــــ ( گنجشک )       در مکتب عشق جز تو استادی نیست ؛   جانم به فدایت ای عزیزِ مادر ...   این نقاشی ها تمرین اندازه های بزرگ ، معمولی ، کوچیک هست که توی کلاس موسیقی   یاد گرفتی و مربی موسیقی گفته که اندازه ها رو نقاشی بکنین و  شما ناز پسرکمان هم   بدون کمک همون طوری که دلت خواست ، روی کاغذ  تصویر سازی کردی   ...
29 مرداد 1393

کلاس موســـــــیـــــــــقــــــی

فرشته من، فرشته من.   دیگر سخن نخواهم گفت خود را مخفی خواهم کرد آنجا که بتوانم تو را تماشا کنم     آنگاه که می رقصی و لبخند می زنی و صدایت را بشنوم       آنگاه که آواز می خوانی و می خندی     بگذار تا سایه ی سایه ات شوم سایه ی دستت شوم       چقــــــــدر چشم در راه اینگونه آواز خواندنت بودم گُل من . چقدر دل دل میکردم برای رسیدن به این روزهایمان  !       وعکسی با مربی ...
26 مرداد 1393

تــــــــو و بـــــازیـهایــــــت ...

روزها می گذرند، با چشم بر هم زدنی...    این روزها رفتن به سرزمین عجایب پاساژ تیراژه و بازی توی اون محیط رو دوست داری   با همان شیرین زبانی خودت اسم اونجا رو  "سرزمین عجایب دوست " خطاب میکنی   دوست هم اسم اون آدمها با لباسهای کارتونی هست که با دیدن اونها   هیجان و شوق و یه عالمه حس قشنگ از چشمات لبریز می شه !       گل گندمم؛ خوشه ی طلایی من!       فدای همـــه ی تو که وقتی از...
20 مرداد 1393

اولین جلسه کلاس موسیقی

هووووووورا ! این فریاد ذوق زدگی تو گلوم مونده بود .   سلام به همه دوستان امروز اولین روز کلاس موسیقی ارف بود . وارد کلاس که شدیم   اولش برای دلبرکمان جالب بود دیدن اون  همه بچه و بازی و موسیقی .   گل ناز مادر امروز زندگی کردن با کودکان هم سن خودش را برای اولین بار تجربه کرد ...   امروز پسرکمان  ... عزیز پاک من، محبوب سفید من؛ ... همانی که گردنش صاف نمیشد ...   انگشتهای بند انگشتی اش را روزی هزار بار بو میکردم حالا در کلاس موسیقی اولین   شعرش رو با دست زدن و بدون کوچکترین اشتباهی با بچه های دیگه ه...
15 تير 1393

کلاس موسیقی ♪♬

ناز و لبخند و صدات هارم ونیه   نفست هزار و یک سمف ونیه   نورچشممان را نوشتیم کلاس موسیقی ارف آموزشگاه پارس .     عزیز دلم ، پاره ی تنم !   به یاد می آورم ... روزی رو که به دنیا آمدی   به یاد می آورم ... روزی رو که برای اولین بـــــــــار دیدمت ، بوسیدمت ....   به یاد می آورم ...که جز تو نمی خواستم ....و نمی خ واهم ...و نخ واهم خواست...   شاد باشم ...آرام باشم ...قوی باشم ...   به یاد می آورم که دوباره و...دوبار...
1 تير 1393

این روزها ...

خدای من ؛ مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند، اما من، شکر بودنت تو نعمت منی ...   جان جانان من... پسرک همیشه بی نظیرم...   تو چقدر زود بزرگ شدی ، گل ناز م   این روزها رو به مستقل شدنی ...   اســتقلالی که جوانه زده و در حال رویش ست ...   میریم دستشویی تا می یایم بیرون زود خودت شروع میکنی با زحمت فراوان   به پوشیدن ش ورت و ش لوارت ...   هر چند این کار برات سخته ولی اجازه کمک به من و بابات نمیدی ...
25 ارديبهشت 1393

اولین پرش ...

  عشق است بر آسمان پريدن   صد پرده به هر نفس دريدن   این روزها می پری ...     پریدن در حد 20 سانت ...   صدای پاهای کوچکت روی زمین، و ذوق کردن هایت، خانه را شور می بخشد!   لطافت زندگی را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم ...   به تماشایت مینشینم ...   خدایا این دانه بادا م ما را چه طعمی آفریدی   که از دیدنش سیر نمی شوم .   .   .     تو : مامان ببین من می پلم ...   من : آفرین پسر گلم شما قوی هستی ، می تونی بپری .....
22 ارديبهشت 1393

یک قدم با تو ...

ای آنکه زنده از نفس توست جان من آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من   در یک صبح زیبای بهاری با خانواده اومدیم برای خوردن صبحانه در پارک بسیار زیبای نهج البلاغه ... خیلی خوب بود ... پسرکم کلی شاد بود .. م خندید .. بدو بدو میکرد .. بازی میکرد و خلاصه بهتر از این نبود که تو این قدر شاد بودی ... صبحانه دسته جمعی مون هم به همراه  ( بابایی ، آنا ، ددی ، جونیش ، خاله مهسا و همسری همیشه شاد مثل گل پسرم ) خیلی مزه داد جان دل م ؛ کودک بی نظیر من؛   ماهردو، دراین صبح طربناک بهاری از لانه برون آمده، داد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست. پرواز به آن...
6 ارديبهشت 1393