عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

دندان سیزدهم ...

قلب من؛   آخــــــر جوانه زد! دندان نیش ت را می گویم. با کمی ناز و غمـــــزه، اما راحت و بی دردسر آم . دوستش دارم.   شاید از بین تمام دندان ها، از همه بیشتر منتظر این بودم، که بالاخره رو نمایی کرد.   مبارکت باشه، پسرم.   ✔. جوانه زدن سیزدهمین دندان، در 19 ماه و 4 روزگی.   ...
24 آبان 1391

هجده ماهگی ...

20 ام این ماه که آمد، برای تو، تغییر دیگری در پی داشت.     برای من و پدرت، رنگش فرق می کرد. حس و حالش هم...     این سومین، نیم سالی ست که تجربه می کنی اش. پایان هر نیم سال، یک تغییر!   اولی را با شروع غذا خوردن به پایان رساندی. دومی را هم، وقتی به سر انجام رساندی که یک نو پای 1 ساله بودی، و تولدت.   و حالا سومین آن، 1 سال و نیمه ی من؛   تغییرش، به پایان رسیدن واکسن هایت بود. همان که وقتی متصدیِ واکسیناسیو...
13 آبان 1391

ســیــب آبــــــــی و تــــــو ...

سلام   امروز من و پسری با هم رفتیم محل کار شوهر جان آخرین باری که پسرک شیطون ما اینجا    تشریف آوردن نمی تونستن راه برن و امروز که اومدیم به اینجا این وروجک شیرین راه میرن و   و همه جا رو کنکاش میکنن تا ببینن میتونن چیزی رو کشف بکنن یا نه ؟   چقدر همه چیز در سیب آبی برایت عجیب بود و جالب چقدرسوال توی ذهنت بود که   اگر توان حرف زدن داشتی لحظه ای سکوت نمی کردی هر چند که الان هم با ابراز   احساساتت و صداهایی که از خودت در می آوردی لحظه ای آروم و قرار نداشتی     تو تمامی بهانه ام برای عاشقی ...برای لبخند ......
6 آبان 1391

همه لذت دنیا همین لبخند ساده است ... مگه نه ؟

یک صبح پاییزی و هواخوری درحیاط خانه ای که تو با آمدنت این خانه را برای همیشه در ذهنمان خاطره کردی و فراموش نشدنی ... حیفمان آمد این لبخند و این عشوه های پسرمان را شما هم نبینید     کِــیف می کنم بعضی حرکاتت را می بینم پسر! سر مست می شوم.     حالا می فهمم احساس مادرانی را که گاهی از خوب بودن فرزندشان، چشمانشان برق می زند. چقــدر این غرور را دوست دارم، چه احساس بی مثالیست.     تو ، با همین کوچک بودنت، با همین 1 سال و 6 ما...
5 آبان 1391

بـفـرمایـیـد تولـــــــد !

داشتم نگاهت مي کردم نگاهت مي کردم گفتم واي ! چقدر بزرگ و نازنین شدی ! آرینـــــا بانو !   نازنین خاله ..!   آغاز یازده سالگی ات مبارک ..!   خجسته باد امروز و هر روزت ، غنچه تَر و تازه ي من .     11 ساله شدی. مبارکت باشه نازنین ترینم. به احترام دوست داشتن دیگر نمی نویسم . برای سرسبزی باغ قشنگ آرزوهایتان دعا میکنم.       از اينكه هستي ممنونم گُل هميشه بهار من ! نو بهـــــار من ... ...
4 آبان 1391

دندان یازدهم ...

از امــروز، دیگر ده دندانه نیستی.   بالاخــــره آمد. همان که بخاطرش مدام انگشتت خیس بود. مدام سرخ تر بود از باقی انگشتانت، بس که فشارش می دادی به لثه هایت.   مبارک ات باشد 11 تایی شدنت. وارد 10 تای دوم شدنت، و بزرگ تر شدنت. راستی؛ آن سطح صاف و صیقلی را که یادت هست؟ حالا فقط یک طرفش مانده.   ✔ . جوانه زدن یازدهمین دندان، در19 ماه و 5 روزگی.   ...
25 مهر 1391

واکسن 18 ماهگی ...

پیش تر ها، حتی قبل از اینکه باردار باشم، درباره اش چیزهایی خوانده و شنیده بودم! می دانستم که سخت ست. درد دارد، تب دارد، لنگیدن دارد... . . . از همان بدو تولد که نه، اما از بعد 1 سالگی ات؛ هر از گاهی به یادم می آمد و در پی این یادآوری، چیزی عائدم نمی شد جز استرس و ترس. تا اینکه، بالاخره رسید روز موعود، روز تزریق واکسن 18 ماهگی.   صبح یک شنبه من و تو و بابا فرزاد و مامی جونی هیشه همراه ما ، درمانگاه شهر زیبا ،   بخش واکسیناسیون!   از همان ابتدای صبح برای خوردن قطره استامینوفن بی قراری میکردی و اشکهایت جاری ب...
23 مهر 1391