عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

می شود تورا ننویسم

چقدر این دو ست‌ داشتن‌های بی‌دلیل خوب است...     دوست داشتنِ تو...   مثلِ هوا...مثلِ نفس...   نمی شود که در جان من جاری نباشد...نمی شود...   که اگر نباشد...من هم نیستم...     دوست داشتم ، امشب ساعت ها تماشایت کنم....   انگشت های کوچک ، اما مهربانت را که دور فرشته دیگری حلقه کرده بودی ...     امشب عروسی آیدا جون ( دختر عموی ) بابا فرزاد بود خیلی هم خوش گذشت . این فرشته مهربون کوچولو هم دختر دای...
18 ارديبهشت 1393

پارک و هوای بهاری

  شکر خدایا ....   شکر به خاطر گل بهشتی ام  ....  عدنانم   ......     نعمتی که برایم کامل ترین است !    امروز در یک صبح با شکوه با طعم زیبای بهاری تصمیم گرفتیم با خانواده بریم پارک ... و چه پارکی بهتر و زیباتر از پارک ملت برای استشمام این هوای مطبوع بهاری ... در ... این روزها که من ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه اش را با تمام وجود قورت می دهم    این روزها که می دانم به چشم بر هم زدنی می روند و خاطره می شوند !     این روزها من ... از ته دلم شادم ... شادم از حضور سبز تو !  &...
12 ارديبهشت 1393

1. من رنگها را می شناسم ....

آموزش کتابهای پیش آمادگی " من رنگها را میشناسم "   خیلی وقت پیش این سری کتاب های پیش آمادگی رو برات خریده بودم ، ولی کار کردن با این کتابها کمی نسبت به سن تو زود بود . ولی امروز دیگه فرصت رو غنیمت شمردم و چون دیگر پسرمان مرد سه ساله ما از نظر فکری به تکامل خود رسیده ، دیدیم این کتاب بهترین وسیله برای آموزش مفاهیم رنگهابود ..... واقعاٌ این کتابها برای آموزش سنین ( 3 ، 4،و5 ) خیلی خوب و مفیده ... ما که از کارکردن با پسرمان در مبحث رنگها خیلی لذت بردیم .... در آینده نزدیک سری دیگر این کتابهای آموزشی رو با موضوعات مختلف رو با دلبند مان کار خواهیم کرد ... امروز تونستیم 3 رنگ ( ...
10 ارديبهشت 1393

2 . تــو را بــا تپــش هــای قلبــم ســرودم!

راز این گفته فقط باد صبا میداند                   دارمت دوست بقدری که خدا میداند   این روزها چه بهشتی شده میان دلم...   این روز ها که من...   اردیبهشت را کنار بهشتِ چشم های تـــــــــــــــو زندگی می کنم ...   چه زیباست دیدن ، پسرکمان که با عروسکهایش جشن تولدی به پا کرده ... با تو ؛ لحظاتی را  می گذرانم که جز زیبایی در آن نیست ! مامان بیا ... بیا ببین ...   می آیم می نشینم روبروی اردیبهشت چشم های تو و بهار می شوم... بهشت می شوم...   &nbs...
9 ارديبهشت 1393

1. آدمکــــــــــــــــــــ های خمیری

به نام خدای هنرآفرین     دیدن بازی کردن دُردانه یمان جدای از لذت بخش بودنش , بسیار برای من آموزنده است ... هر حرکتشان نشانه ایست به این که :  هنوز می شود ** بود ** ....      ساعت 11:30... امروز در یک صبح باران زده بهاری پسرکمان ، تصمیم گرفت " چشم چشم دو ابرو رو ، با خمیر بازی اجرا بکنه ... وسایل خمیر بازی رو آوردیم ... ملافه مخصوص بازی رو پهن کردیم کف اتاق . دلبندمان هم نشست کنار ما و شروع کردیم ... مامان جون سینی رو بده! بفرما  نفسم ... چی می خوای درست کنی ؟ و تو ای نازنین شروع میکنی با لحن شیرین به خوندن ( چشم ، چشم ،&...
8 ارديبهشت 1393

یک قدم با تو ...

ای آنکه زنده از نفس توست جان من آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من   در یک صبح زیبای بهاری با خانواده اومدیم برای خوردن صبحانه در پارک بسیار زیبای نهج البلاغه ... خیلی خوب بود ... پسرکم کلی شاد بود .. م خندید .. بدو بدو میکرد .. بازی میکرد و خلاصه بهتر از این نبود که تو این قدر شاد بودی ... صبحانه دسته جمعی مون هم به همراه  ( بابایی ، آنا ، ددی ، جونیش ، خاله مهسا و همسری همیشه شاد مثل گل پسرم ) خیلی مزه داد جان دل م ؛ کودک بی نظیر من؛   ماهردو، دراین صبح طربناک بهاری از لانه برون آمده، داد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست. پرواز به آن...
6 ارديبهشت 1393

پارک دلفین ....

 "به نام خالق سبز بهاران "   شیرین  زبان من ، از چند وقت پیش بابا فرزاد مهربون بخاطر شادی دل پسری بلیط پارک دلفیناریوم برج میلاد رو تهیه کرده بود امروز ساعت 5 بعد از ظهر رفتیم برنامه از ساعت 6 شروع می شد . قبونت برم که چقدر شاد بودی و لحظه شماری می کردی برای رسیدن ... تا چیز جدیدی پیش می یاد و می بینی !  با شیرین زبونی سوالاتت شروع میشه ! چه زیبا می پرسی و میبینی ! کاوشگر دوس ت داشتنی ما ... مثل کودکان می پرسی ... این چیـــــــــــه ؟ اسمش چیه ؟ ما توضیح می دهیم، همه چیز را! که بدانی چرا و چگونه!... بس که دنیا برایت بکر ست و پر مساله. این دانستن ها انقدر...
5 ارديبهشت 1393

ای چراغ هر بهانه از تو روشن

ای بهترین زیبـــــــــــای من ای سربناز آرام من ای بهترین فردای من نیلوفر شبهای من ای بهترین جان در بدن ای فکر ای افکار من   ای بهترین آغوش ای قشنگترینم " می پرستمت مادر م ...   روز زن و مادر رو به همه مادران  ، به خصوص آبی‌ترین، دریایی‌ترین و آسمانی‌ترین تقدسِ زندگی‌مان ، دو مادر مهربان خودمان ( مامی جونی  و آنا ) تبریک میگم.......     پسرم ماه من ...! امشب دلم می خواهد که برایت بنویسم ... از تمام احساسم .... از بهار دس تهای تو روز ...
31 فروردين 1393

تو همان خوب بمان ...

نمی دونم پسر نازنینم بر تو چه شد که از فردای روز تولدت تو سرما خوردی ... فردای شب تولدت توی نازنینم تا صبح تب کردی و من بابات خیلی نگران و بی تاب تو بودیم و تا صبح همش پا شویه بهت دادیم ... شکر که آن شب کابوس وار تمام شد  . بابات هم سر کار نرفت و همش نگران تو بود. نازنینم الهــــــــــــــــی من فدات ... صبح با گریه و درد گلوی شدیدی که تو داشتی بردیم دکتر .. الهی من برات بمیرم که چقدر توی راه گریه کردی و همش می گفتی مامان گلوم درد میکنه و تا مطب دکتر همش اشک ریختی ... از صبح چشمانم خیس اند و دستانم لرزان ، باور می کنی ؟ قلبم لـِــــه شده ، باور می کنی ؟ خوب شو ، مـــــادر ؛ خوب ش...
22 فروردين 1393