عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

تو و ماست ...

نازکِ ناز دانه ی من؛   این روزهای با تو بودنمان می گذرد به کودکانه های تو؛   به دنیای پاک و قشنگ ات، به فکر های پُر از شور و بکــر تو و کار های بدیع ات!       فکر ها و کارهایی که گاهی فهمیدن فلسفه و چراییِ انجام دادنش؛   برای من و آقای پدرت، سخت که نه، اما خب آسان هم نیست!   اینکه چه می شود که یک کار را بارها انجام دهی و ذوق کنی، که اگر کسی نداند   انگار بار نخست ست...       پسرک نازم ؛     چقدر خوردن ماست با ...
14 شهريور 1391

پله پله ..

سلام علاقه ي خو بـم علاقه جانِ من ، مي‌داني من؛ همیشه و هر زمان کنار توأم   داری روز به روز بزرگ تر میشی.    از دیروز پل ه ها را با کمک پاهای کوچکت بالا میری ...   بدون کمک من و پدرت فقط خودت و خـــــــــــــــودت   تنهای تنها   آرام و صبور و با اعتماد به ن فس   دیگر نگرانت نیستم ...   آرام شم ...     مي خواهم سجده کنم به سمت خـــدا ي تـــــــو ...   از تو گویــــــــم   از تو ای آرامشـــــــــم ؛ ...
5 شهريور 1391

اولین ...

سبز آبي کبود من   باز هم کار نو؛ هر روز یه اتفاق نو، با تو ...   امروز اولین قدمهای طولانی رو تجربه کردی ...    سرشار از غرور میشوم از داشتن تو   خونه آنا و بابایی بودیم ، بابایی یک طرف و من هم در طرف دیگر نشسته بودم و تو بدون کمک   دست هایت و تنها با قدمهای استوارت ، که چه بي پروا به پاهایت اعتماد کردي و راه میروی      آقای کوچ کِ من؛     چقدر خوشحال بودی هر چند کنترل اینکه نیافتی برای خودت سخت بود اما با پیچ و تاب دادن   اندامت و ب...
20 مرداد 1391

تولدت مبـــــــــارک زیبــــــاترین بـــــــهانه من ...

  سلام ماه من ..   نازنین همسر مهربان من ؛   دیدی آنقدر تقویم هایمان ورق خورد تا دوباره تولـــ ـدت شد ..   ماه من ..!   نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم   با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم   واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساس اتم را بیان کنند   آغاز سی و چند سالگی ات مبارک ..!   مرد مهربـــــونم ؛ ع شــــــــــــق همیشگی خودم   تو 33 ساله شدی ..   عهدمان 5 ساله ..   نوروزمان 6 ساله .. ...
14 مرداد 1391

بیش از عشق بر تو عاشقم

همسر عزیزم   من عشق را در تو   تو را در دل   دل را در موقع تپیدن   وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم   من غم را در سکوت   سکوت را در شب   شب را در بستر   وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تــــــو دوست دارم   زندگی را به خاطر زیبایی اش   و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم   من دنیا را به خاطر خـــــــــــدا یش   خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم     دوستت دارم عزیزترینم ...
12 مرداد 1391

دندان هفتم ...

هزار گل اگرم هست ، هر هزار تويي گل اند اگر همه اينان ، همه بهار تويي   و آمدن دندان هفت ـم بر تـو  مبــــــــــــــــــارک ...   لبخند تو را می بینم ...   لبخند تو با آمدن 7 مروارید، روی لثه صورتی رنگت چه شیــــــــــــــــــرینه .   پس تو لبـ خـند بزن   شادیت را گر ببینم شـــــــاد م   شکفتن هفتمین مروارید ، 15 ماه و 21 روزگی.       ...
10 مرداد 1391

این روزهای ما ...

خدایاااااا؛ شکــــــــــــرت... عدنان من ، پسر بی نظیر من، همه ی قلب و امید من؛   هنوز هم تـــ ـــو همان خوبِ همیشه ای...    و من، همان بـــی قــــــــــرارِ همیشهء نوشتنِ از چشم های عزیزت...   چقدر هوای چشم هایت، نبضِ نف س های منه !!!...   گل قشنگم ؛ چقدر بزرگ شدنت را تماشا مي کنم و اين لبخند براي تــ ـوست       شادي داشتنت شادي بغل کردن سازي ست که درست نمي شناسمش درست مي نوازمش ...
2 مرداد 1391

فقط تو !

"بخند پری کوچک دریاچه دلِ من "   من خوشحالم   من خوشحالم از صدای بازیهای تو و پدرت .   خوشحال از پیچش پر طپش عشق پدر و پسر ، که احساس را معنا می کند .    آری ، من خوشحالم   از وابستگی ات به پدرت.   خوشحال از تکرار با تو بودنها   خوشحالم از لحظه هايي که بی تاب پدرت می شوی ...   خوشحالم از اینکه آرو مــ ت می کنه ... چه خوب که این همــــه عاشقی می کنید با هم ...   و من خوشحالم از آرامش همیشگی که در کنار شما دارم   پدرت، بی شک معن...
20 تير 1391

دندان ششم ...

سرو روان من ؛   دندان ش ش م بر تو مبارک ..   چقدر دوس تت دارم    اندازه ی يه عالمه   تو آسمان آبی آرام   و روشنی   تو آنقدرخـــوب و آرومی   که من از نوک زدن این 6 تا دندان ت ، هیچ نفهمیدم ؟!   فقط خندیدی و خندیدی ...   مانند خنده های تو پیدا نمی شود    پس بخند تا همیــــشه   فــــــــــدای مرواریدهای تازه شک فته تو .......   فــــــــــــدای خن ده های تو.............! ...
15 تير 1391