عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

کلاس موســـــــیـــــــــقــــــی

فرشته من، فرشته من.   دیگر سخن نخواهم گفت خود را مخفی خواهم کرد آنجا که بتوانم تو را تماشا کنم     آنگاه که می رقصی و لبخند می زنی و صدایت را بشنوم       آنگاه که آواز می خوانی و می خندی     بگذار تا سایه ی سایه ات شوم سایه ی دستت شوم       چقــــــــدر چشم در راه اینگونه آواز خواندنت بودم گُل من . چقدر دل دل میکردم برای رسیدن به این روزهایمان  !       وعکسی با مربی ...
26 مرداد 1393

تــــــــو و بـــــازیـهایــــــت ...

روزها می گذرند، با چشم بر هم زدنی...    این روزها رفتن به سرزمین عجایب پاساژ تیراژه و بازی توی اون محیط رو دوست داری   با همان شیرین زبانی خودت اسم اونجا رو  "سرزمین عجایب دوست " خطاب میکنی   دوست هم اسم اون آدمها با لباسهای کارتونی هست که با دیدن اونها   هیجان و شوق و یه عالمه حس قشنگ از چشمات لبریز می شه !       گل گندمم؛ خوشه ی طلایی من!       فدای همـــه ی تو که وقتی از...
20 مرداد 1393

به سلامتی خواهرم ...

به نام خداوند که عشق و صبر را در انسان ها آفرید.   امروز رو برای خواهرم دعا میکنم   چون هرگز تاب ديدن غمش رو ندارم   امروز خواهر نازنیم عمل دیسک کمر داشت عملی که یک شبه تصمیم گرفته شد   و صبح قرار بود عمل بشه .   دردانه یمان هم همراه پدرش بود و از بابت نگهداریش خیالمان راحت بود چون   پدر و پسر حسابی   با هم خوش بودند و بخصوص پسرکمان که تمام عشقش پدرشه و از کنار هم بودن دنیایی   با هم میسازن وصف نشدنی ...   عجب روزی بود امروز ...   طفلی مادر نازنینم هم بدلیل پا در شدید پاش توی کچ ...
15 مرداد 1393

خداحافط پوشک شبانه !

 قرار است كه تمامش كنيم دوران با پوشك بودنت در شبها  را . قرار است اين مرحله را هم به اتمام برسانیم به لطف خدا.    امروز یک هفته ای هست که ترک شیشه شیر را کردی و دیگر شبها شیر نمی خوری ،   بماند که این یک هفته چقدر بی تاب بودی دلبندم .   اما چاره جز اینم مگه هست؟   مگه  می تونم دوران نوزادیت رو نگه دارمش  ؟   جانِ مادر؛ گلِ ناز مادر...؛   حالا تو بزرگ تر شده ای و من حیرت زده ام؛ حیرت زده ی این روزهای تو ! مات   تو ، عدنان ....
7 مرداد 1393

پـــــاهـــــای رنـــــــگــی

امروز با پسرکمان هوس نقاشی کردیم ولی دلمان می خواست نقاشی امروز مان جور دیگر باشد   یه جور خاص ،نمی دونم چه جوری ولی نمی خواستیم با دست نقاشی کنیم .   پسر نازنینمان امروز می خواست با پاهای کوچیکش هنر نمایی بکنه .     ملزومات این نقاشی چیزی نبود جز گواش ، قلمو ، یک برگ سفید و یک جفت   پاهای پسر کوچولو و بی نظیرمان ؛         و من توی دنیایِ کودکی این روزهایت  ، برای خودم ذوق می کنم ....   به یاد روزهایی می افتم که پسرکمان .. این نازتر از لطف نسیم ... همانی که گردنش صاف نمیشد ... ...
5 مرداد 1393

کاردستی

بازی امروز نیازی به وسیله ی خاصی , خلاقیت خاصی , استعداد خارق العاده ای ,   مهارت های کمال یافته ای ! و ... ندارد   اما هدف من یکی نقش داشتن خودش در پیدا کردن رنگها بود و دیگری   شناخت بزرگ و کوچک بودن اشکال   قیچی مخصوص کودک  ..مقوای رنگی  ... چسب ... عدنان  ... مادر به همراه دوربین  ...   چه شودددددددددددد       یعنی وقتی عدنان میره تو فاز کار کردن من دلم میخواد زمان بایسته     آرامشم    بدان که  تمام لحظه های مرا ت...
3 مرداد 1393

نقاشی انگشتی

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.سلام به همی دوستای خوبم،عشقم و کسایی   که همیشه به من لطف داشتن و با تمام نظرات زیبا و گهروارشون وبلاگ من رو آباد تر   و آباد تر کردند و عذر می خوام بابت اینکه نتونستم نظراتون،لینکاتون و جمله های   قشنگتون رو جواب بدم .   امروز با نازنین بی همتای مان ، تصمیم گرفتیم با هم ساعاتی کنار هم نقاشی بکشیم  .   وسایل لازم :   گواش   دفتر نقاشی   خودکار و   یک عدد انگشت از جنس فرشته های کو چک زمینی ...
1 مرداد 1393

شیشه شیر ...

    قربون لپت که هنوز از پر و خالی شدن شیر، بالا و پایین می ره.   که هنوز انقـــدر شیر رو دوست داری. که هنوز تا از دهنت در میاد، دنبالش می گردی و بهانه ش رو می گیری.   کودک کوچک دلنشینم؛    امروز از مرحله ی جنین بودن و نوزاد بودن و... در آمدی!     الان دیگر  3 سال و 3 ماهه ای، یک "کودک" نوپای 3 سال و 3 ماهه!   شیشه شیرت را به یاد داری؟ همان بی رنگ یاد آور روزهای خوش رنگ نوزادی... همان که با همان مکیدن نخست، شیفته اش شدی...
30 تير 1393