عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

قبله مایل به تو *

این بار من در تو تمــــــام شدم...       خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟ این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟ این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟     تو مروارید چشمان خدایی    تو سر مستی احساس خدایی    تو همه درک خدا از هرچه زیبایی    تو یک ناباور از خلق خدایی   تو روحت ، وجودت ، همه از مست خدایی   تو نقاشی احساس خدایی    ...
19 تير 1393

خدایا ، فقط تویی گل نازم

خدایا !   حواست هست ؟!   صدای هق هق گریه  هایم   از همان گلوئیست که می گویند   تو از رگش به من نزدیکتری !!!     خداجون خیلی شوکه هستم   بابت اتفاقی که امروز افتاد   و کمکی که یاد و ذکر تو به ما کرد   خدایا شکرت بابت امروز   همش لطف خدا بوده و هست    در حق بنده ناشکرش   که باید شکرش به جای آورده شود بسیار   خدایا شکرت هزار بار   خدایا شکرت   خدایا...   فقط نوشتم که یادم بماند، همین!  ...
15 تير 1393

اولین جلسه کلاس موسیقی

هووووووورا ! این فریاد ذوق زدگی تو گلوم مونده بود .   سلام به همه دوستان امروز اولین روز کلاس موسیقی ارف بود . وارد کلاس که شدیم   اولش برای دلبرکمان جالب بود دیدن اون  همه بچه و بازی و موسیقی .   گل ناز مادر امروز زندگی کردن با کودکان هم سن خودش را برای اولین بار تجربه کرد ...   امروز پسرکمان  ... عزیز پاک من، محبوب سفید من؛ ... همانی که گردنش صاف نمیشد ...   انگشتهای بند انگشتی اش را روزی هزار بار بو میکردم حالا در کلاس موسیقی اولین   شعرش رو با دست زدن و بدون کوچکترین اشتباهی با بچه های دیگه ه...
15 تير 1393

یه سفارش به خدامون ...

آرزويم اين است...    نتراود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد...   نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز....   و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي....   عاشق آنكه تو را مي خواهد... و به لبخند تو از خويش رها مي گردد...(مثل من ) و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد....   هرگز غمت مبادو خدا با تو یار باد....   آرام جانم ؛   عدناااااااان !!    به ترین به ترین من..   4 روز ِسختی را پشت سر گذاشتیم . 4 روز نفس گیر را ...   ...
12 تير 1393

کلاس موسیقی ♪♬

ناز و لبخند و صدات هارم ونیه   نفست هزار و یک سمف ونیه   نورچشممان را نوشتیم کلاس موسیقی ارف آموزشگاه پارس .     عزیز دلم ، پاره ی تنم !   به یاد می آورم ... روزی رو که به دنیا آمدی   به یاد می آورم ... روزی رو که برای اولین بـــــــــار دیدمت ، بوسیدمت ....   به یاد می آورم ...که جز تو نمی خواستم ....و نمی خ واهم ...و نخ واهم خواست...   شاد باشم ...آرام باشم ...قوی باشم ...   به یاد می آورم که دوباره و...دوبار...
1 تير 1393

5 . ساختمون سازی ....

هر صبح تولدی دیگر است در خانه سبز ما ...   سلام ماه روشن خانه ی کوچک من ....   امروز می خوایم یه بازی بکنیم که مهندسی و اجراش همش با پسرکمان هست ....   بازی امروز رو خودت از اول خلق کردی ...   هر چه حجم چوبی داشتی رو جمع کردی و بساط کردی وسط خونه ...   و ما هم طبق معمول نشستیم به تماشای دلبرکمان ...   مامان میخوام سابخون (ساختمون ) درست کنم ...   درست کن جان مادر ...   از بس که این روزها توی هر کوچه و خیابون ساختمون سازی و سر و صدای   ساخت و ساز می یاد گل گندم ما هم ساختم...
25 خرداد 1393

4 . آقا پولیس ...

قربون اون پولیس بودنت برم من ...   عزیزم ، تمام هستی من ...   دیشب قبل از خواب از من قول گرفتی تا برات لباس پلیس بپوشونم و شما  آقا پلیس بشی   و با ماشین هات بازی بکنی چقدر صبح خوشحال بودی .   صبح تا از خواب بیدار شدی یادت مونده بود که امروز می خوای پولیس بشی ....   با هم رفتیم توی اتاقت سراغ  کمد لباس هات تا لباس مناسب برای پلیسی رو انتخاب کنیم ...    جان مادر! با سلیقه خودش و بعد از تست چندین لباس بالاخره تونست لباس مورد علاقتش   رو پیدا کنه ..   مامان این خوبه اینو بپوشون برام بشم آقا پولیس ... ...
8 خرداد 1393

خانه کودکی یادت بخیر!!!

امروز ميلرزد دلم ، دستم و اشكي كه گوياي همه چيز است.   یادش بخیر در این خانه در دوران آغازین زندگیت با پدر بزرگ در حیاط خانه شادی در وجودت خنده بر لبهایت یادش بخیر در کودکیت در دوران آغازین زندگیت در خانه مادر بزرگ کنار سماور پیش پدربزرگ نه کاری بود نه باری همش خوشحالی بود در این خانه     اینجا خونه عشق من و پدرته   خونه عشق ما از حقیقت خالی نیست     خونه عشق ما اون بالا تو آسمون   میدرخشه چون بلور مثل یک رنگین کمون   خونه عشقم ونو نمیریزه تا ابد دست...
26 ارديبهشت 1393

بازم شب و بارون ...

بنام خدای باران   دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوس ی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک ، چک چک… چکار با پنجره داشت؟   بزن باران  ،بهاری کن فضا را ، بزن باران و تر کن قصه ها را       گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد، خداست که می بارد ... و وقتی برف می بارد، خدا زیباتر می بارد روی شانه هایت می نشیند و تو... آرام آرام ... خیس میشوی خیس خدا...! اما نه... گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی، سقفی، جایی ... و خدا همچنان می بارد.....   و امشب یک ش...
26 ارديبهشت 1393