عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

3 . ماهی های حـوض عـدنانی ...

همه من ؛   عــــــدنانم     دوست ت دارم    اندازه ی يه عالمه    به اون خدا که ميشناسيش    هر چی بگم بـــــــازم کمه   این روزهای که با تو بودنمان می گذرد به کودکانه های تو؛   پسرک نازم ؛   امروز که شما توی یک هوای گرم بهاری حوس آب بازی کردی   ما هم که عاشق آب بازی رفتیم حمام و ظرف رو پر از آب کردیم و بقیه بازی رو سپردیم دست شما کاوشگر پاک و قشنگ ،  و به فکر های پُر از شور و بکــر تو و کار های نابَت !     و بعد می روی و تمام ماهی ه...
25 ارديبهشت 1393

این روزها ...

خدای من ؛ مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند، اما من، شکر بودنت تو نعمت منی ...   جان جانان من... پسرک همیشه بی نظیرم...   تو چقدر زود بزرگ شدی ، گل ناز م   این روزها رو به مستقل شدنی ...   اســتقلالی که جوانه زده و در حال رویش ست ...   میریم دستشویی تا می یایم بیرون زود خودت شروع میکنی با زحمت فراوان   به پوشیدن ش ورت و ش لوارت ...   هر چند این کار برات سخته ولی اجازه کمک به من و بابات نمیدی ...
25 ارديبهشت 1393

پدر، تپـــــش قــلــب خــانه سبــــزمـــــــا

مهربانترین بابا ی دنیا   صـادقانه دوستـ ت داریم و هزاران شاخـه گـل شقایق تقدیـمت می کنیم!   روزت مبـــــارک       اي اهورا   من كه امروز، در باغ گيتي   چون درختي همه برگ و بارم   رنج‌هاي گران پدر را   با كدامين زبان پاس دارم   سر به پاي پدر مي‌گذارم   جان به راه پدر مي‌سپارم     عزیزکم؛   پدرت،-همان محبوب ترینِ روزگارم ؛   او خدا نيست، اما وفايش   كمتر از لطف و مهر خدا نيپست ... ...
23 ارديبهشت 1393

اولین پرش ...

  عشق است بر آسمان پريدن   صد پرده به هر نفس دريدن   این روزها می پری ...     پریدن در حد 20 سانت ...   صدای پاهای کوچکت روی زمین، و ذوق کردن هایت، خانه را شور می بخشد!   لطافت زندگی را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم ...   به تماشایت مینشینم ...   خدایا این دانه بادا م ما را چه طعمی آفریدی   که از دیدنش سیر نمی شوم .   .   .     تو : مامان ببین من می پلم ...   من : آفرین پسر گلم شما قوی هستی ، می تونی بپری .....
22 ارديبهشت 1393

انار ، گل مَن

از عجایبِ خلقت همین بس بهار باشد یا زمستان وقتی تو می خندی انارها شکوفه می دهند …   یک سلام سحرگاهی بارانی , در این سحرگاه باران زده ی خنک .   اینجا خانه سبز ماست ...     واین درخت پر از شکوفه های انار در حیاط خانه ما ...         ليلي زير درخت انار نشست درخت انار عاشق شد.   گل داد سرخ سرخ گلها انار شدداغ داغ   هر اناري هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند دانه ها توي انار جا نمي شدند انار کو...
20 ارديبهشت 1393

می شود تورا ننویسم

چقدر این دو ست‌ داشتن‌های بی‌دلیل خوب است...     دوست داشتنِ تو...   مثلِ هوا...مثلِ نفس...   نمی شود که در جان من جاری نباشد...نمی شود...   که اگر نباشد...من هم نیستم...     دوست داشتم ، امشب ساعت ها تماشایت کنم....   انگشت های کوچک ، اما مهربانت را که دور فرشته دیگری حلقه کرده بودی ...     امشب عروسی آیدا جون ( دختر عموی ) بابا فرزاد بود خیلی هم خوش گذشت . این فرشته مهربون کوچولو هم دختر دای...
18 ارديبهشت 1393

پارک و هوای بهاری

  شکر خدایا ....   شکر به خاطر گل بهشتی ام  ....  عدنانم   ......     نعمتی که برایم کامل ترین است !    امروز در یک صبح با شکوه با طعم زیبای بهاری تصمیم گرفتیم با خانواده بریم پارک ... و چه پارکی بهتر و زیباتر از پارک ملت برای استشمام این هوای مطبوع بهاری ... در ... این روزها که من ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه اش را با تمام وجود قورت می دهم    این روزها که می دانم به چشم بر هم زدنی می روند و خاطره می شوند !     این روزها من ... از ته دلم شادم ... شادم از حضور سبز تو !  &...
12 ارديبهشت 1393

1. من رنگها را می شناسم ....

آموزش کتابهای پیش آمادگی " من رنگها را میشناسم "   خیلی وقت پیش این سری کتاب های پیش آمادگی رو برات خریده بودم ، ولی کار کردن با این کتابها کمی نسبت به سن تو زود بود . ولی امروز دیگه فرصت رو غنیمت شمردم و چون دیگر پسرمان مرد سه ساله ما از نظر فکری به تکامل خود رسیده ، دیدیم این کتاب بهترین وسیله برای آموزش مفاهیم رنگهابود ..... واقعاٌ این کتابها برای آموزش سنین ( 3 ، 4،و5 ) خیلی خوب و مفیده ... ما که از کارکردن با پسرمان در مبحث رنگها خیلی لذت بردیم .... در آینده نزدیک سری دیگر این کتابهای آموزشی رو با موضوعات مختلف رو با دلبند مان کار خواهیم کرد ... امروز تونستیم 3 رنگ ( ...
10 ارديبهشت 1393

2 . تــو را بــا تپــش هــای قلبــم ســرودم!

راز این گفته فقط باد صبا میداند                   دارمت دوست بقدری که خدا میداند   این روزها چه بهشتی شده میان دلم...   این روز ها که من...   اردیبهشت را کنار بهشتِ چشم های تـــــــــــــــو زندگی می کنم ...   چه زیباست دیدن ، پسرکمان که با عروسکهایش جشن تولدی به پا کرده ... با تو ؛ لحظاتی را  می گذرانم که جز زیبایی در آن نیست ! مامان بیا ... بیا ببین ...   می آیم می نشینم روبروی اردیبهشت چشم های تو و بهار می شوم... بهشت می شوم...   &nbs...
9 ارديبهشت 1393

1. آدمکــــــــــــــــــــ های خمیری

به نام خدای هنرآفرین     دیدن بازی کردن دُردانه یمان جدای از لذت بخش بودنش , بسیار برای من آموزنده است ... هر حرکتشان نشانه ایست به این که :  هنوز می شود ** بود ** ....      ساعت 11:30... امروز در یک صبح باران زده بهاری پسرکمان ، تصمیم گرفت " چشم چشم دو ابرو رو ، با خمیر بازی اجرا بکنه ... وسایل خمیر بازی رو آوردیم ... ملافه مخصوص بازی رو پهن کردیم کف اتاق . دلبندمان هم نشست کنار ما و شروع کردیم ... مامان جون سینی رو بده! بفرما  نفسم ... چی می خوای درست کنی ؟ و تو ای نازنین شروع میکنی با لحن شیرین به خوندن ( چشم ، چشم ،&...
8 ارديبهشت 1393